| ||
بر هیچ کس پوشیده نیست که کشور ما از بهترین امکانات مادی و معنوی برخوردار است. از نظر مادی؛ منابع نفت و گاز، معادن بزرگ، مناطق مختلف با آب و هوای بسیار متفاوت همچون مناطق ساحلی در جنوب و شمال کشور و دسترسی به آبهای آزاد، مناطق کوهستانی غرب و کویر مرکزی با زیبایی های خاص خودش، و از نظر معنوی؛ دارا بودن فرهنگ و تمدنی بسیار غنی و پرسابقه، همراه با فرهنگ های متنوع و زیبای قومی و عجین شدن همه اینها با ارزشها و اصول متعالی دینی و اخلاقی، شرایط کم نظیری را برای کشور ما رقم زده است. اما چرا این کشور، به رغم برخورداری از این امکانات مهم بالفعل و بالقوه، از نظر بهره وری و توسعه، از کشورهایی که حتی ده درصد این امکانات نیز دارا نیستند، فرسنگ ها عقب افتاده است؟ چرا میلیون ها نفر همراه با سرمایه های اقتصادی و فکری شان به دیگر کشورها رفته اند و همین تعداد نیز هر شب با آرزوی رفتن به آن سوی آبها سر بر بالین می گذارند؟ بزرگ ترین مشکلی که بر سر راه ملت ایران در دوران معاصر، بویژه در دو دوره پهلوی و قاجاریه، وجود داشته، حکومت حاکمان نالایق و دیکتاتور و خود رأی بر کشور بوده است که امید می رفت با پیروزی انقلاب اسلامی این سد راه به کلی برداشته شود و مُلک و ملت با جهشی عظیم، قله های پیشرفت و تعالی مادی و معنوی را فتح کنند. اما اکنون پس از سی و شش سال، وقتی به پشت سر خود نگاه می کنیم، به رغم خودباوری جوانان این مرز و بوم و ایستادگی و ایثار و فداکاری بی نظیر مردم در برابر بیگانگان و تلاش های علمی و عملیِ درخور تحسین در برخی از بخشها، هنوز جایگاه واقعی ما بسیار پایین تر از جایگاهی است که باید در آن باشیم. به راستی، مشکل کجاست؟ بزرگ ترین مشکل، در نحوه مدیریت جامعه، به ویژه در بخش مدیریت کلان جامعه است. سیاست های کلان جامعه باید به دست خرد جمعی، مهندسی و اداره شود. باید سیاست گذاری ها مطابق آن چیزی باشد که مطالبه فرهیختگان در هر عرصه است. در واقع، «نظام قدرت» نیاز به چرخشی جدی دارد؛ چرخش از آرمان گرایی های ایدئولوژیکی کم حاصل و گاه بی حاصل، به سوی منافع ملی و تأمین امنیت، آبرو و حیثیت و رفاه مادی و معنوی هر یک از آحاد ملت؛ چرخش از آرزوهای شخصی و قدرت مدارانه حاکمان، به سوی اقتدار همه جانبه و واقع گرایانه مردمان. باید مدیران جامعه، بخصوص در سطح کلان، باور کنند که "همه چیز را همگان دانند" و هیچ گاه مادر روزگار قادر نیست فرزندی را به دنیا آورد که جای همگان بگیرد؛ بنابراین تنها راه این است که حاکمان در برابر اراده جمعی مردم و فرهیختگان خضوع کنند و خود را به جای همگان ننشانند بلکه همگان را به جای خود بنشانند. روح مراجعه به آرای عمومی – که در قانون اساسی پیش بینی شده است– نیز چیزی جز این نیست. اما سوگمندانه مدتی است که اقتدارگرایان بنا را بر این گذاشته اند که «سُرنا را از سر گشادش بزنند». یعنی به جای آن که جریان تصمیم گیری های کلان نظام را به مردم واگذارند، می خواهند جریانِ تصمیم گیری های مردم را نیز در قالب خواسته های خود هدایت و مهندسی کنند. به جای آن که مراکز قدرت، اقتدار خویش را به دریای وسیع استعدادها و توانایی های مردم و فرهیختگان وصل کنند، به عکس، سعی می کنند با حفظ ظاهر انتخابات و مراجعه به رأی مردم، فضای انتخاب را چنان تنگ کنند که تنها فایده انتخابات، گذاشتن هزینه انتخابات روی دست مردم است و در این راه چنان می تازند که گاهی احساس می شود که نزدیک است انتخابات به انتصابات تبدیل شود. گاهی در انتخابات، کاری می کنیم که مردم راهی نداشته باشند جز آنها را که ما می خواهیم انتخاب کنند! حتی اتفاق افتاده است که در انتخابات مجلس خبرگان رهبری، در جایی که یک نفر انتخاب می شده است تنها یک نفر هم کاندیدای انتخابات بوده است! سوگمندانه، هر سال که از عمر انقلاب می گذرد دایره نظارت های به اصطلاح «استصوابی» تنگ تر می شود و افراد بیشتری به اتهامات سنگینی چون مخالفت با اسلام و نظام متهم می شوند و از دایره رقابت کنار گذاشته می شوند. فضای آلوده انتخابات و هزینه های میلیاردی – که گاهی از مراکز قدرت به برخی گروههای خاص تزریق می شود که نمونه ای از آن در نامه معاون اول دولت دهم فاش شد- سبب شده تا بسیاری از نخبگان و فرهیختگان در چنین رقابت هایی شرکت نکرده، عطایش را به لقایش ببخشند. تنها راه درمان اساسی مدیریت کشور، اصلاح "نظام قدرت" در جهت "اقتدار ملت" است. تنها راهکار چنین اصلاحی، بها دادن به – و نه بهانه کردنِ - جمله پرمغز معمار انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی، است که "میزان رأی ملت است". امید است که چنین باشد. (این نوشته در بهمن ماه 1393 برای چاپ در نشریه سایه بان نوشته بودم که آن نشریه به خاطر برخی مسائل مالی از ادامه انتشار بازمانده است.) [ شنبه 94/5/31 ] [ 9:1 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [
نظرات () ]
چند روز پیش در راه بازگشت از زیارت حضرت سلطان ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام توفیق نصیب شد به زیارت مزار یک ابوالحسن دیگر نیز راه یابم که نام او هم علی است. او کسی نیست جز عارف نامی ایران زمین، شیخ ابوالحسن خرقانی که بر بالای بام روستای قلعه خرقان در آغوش نسیم شمال آرمیده و رایحه دل انگیز عرفان الهی اش هوش از سر مشتاقان از چهار گوشه جهان ربوده است. شیخ فرید الدین عطار نیشابوری در تذکرة الاولیا در وصفش می نویسد: آن آفتاب الهی، آن آسمان نامتناهی، قطب زمان ابوالحسن خرقانی، پیشوای اهل طریقت و راهنمای سالکان راه حقیقت در درگاه حضرت عزّت آشنایی عظیم داشت. باری، در آرامگاه این عارف نامی چشمم به تابلویی خورد که این مطلب در آن نقش بسته بود: بر سردر خانقاه شیخ ابوالحسن خرقانی قدس الله تعالی نوشته بودند به زر: هرکه در این سرا درآید نانش دهید نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آن کس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد. یادم افتاد که امثال ما برای این که نانی را از کسی دریغ ورزیم یا نان افراد را قطع کنیم چه کارها که انجام نمی دهیم. از ایمانیات که هیچ، از التزام عملی شان به این اصل و آن فرع و این شخص و آن آقا و ... می پرسیم و با این کار، شخصیت و قدر و شأنشان و استقلال اندیشه شان را لگد مال می کنیم و از آنها می خواهیم که با دست خود همه را به پای فلان و بهمان قربانی کنند. یا فی المثل، کسی می خواهد فیزیک درس بدهد از او می پرسیم: اگر فیزیک با قرآن مخالفت ورزد یا قرآن با فیزیک مخالف باشد چه می کنید!!! و نهایتاً به جای جذب، دفعش می کنیم. حالا جالب تر این است که تفتیش کنندگان عقاید مردم، ادعای خرقه پوشی هم داشته باشند. خدای رحمت کند لسان الغیب شیراز را که گفت: ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد. ملتمس دعا - شاکر [ سه شنبه 94/5/6 ] [ 6:22 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [
نظرات () ]
چند روز پیش که توفیق رفیق راهم بود و زیارت امام مهربانی ها نصیبم شد در صحن جامع رضوی پای منبر یکی از وعاظ نشسته بودم که وی در اثنای منبرش قصه جالبی را نقل کرد. او می گفت وقتی شیخ بهایی یکی از صحن های حرم رضوی -که امروز موسوم به صحن انقلاب اسلامی است - طراحی می کرده در نظر داشته که طلسمی را بر سردر آن قرار دهد. از این رو، به سازندگان گفته بود که بدون حضور من سردر را به اتمام نرسانید که با آن کاری دارم. از قضا، در همان اثنا، شیخ از سوی شاه عباس برای مشورت به اصفهان فراخوانده می شود و وقتی می خواهد برود باز سفارشش را مؤکّد می سازد و می گوید تا بازنگشته ام مبادا سردر را تکمیل کنید. اما وقتی به مشهد برمی گردد با کمال شگفتی مشاهده می کند که آنها کار سردر را تمام کرده اند. آنها را بازخواست می کند که چرا این کار را کرده اند. گفتند که چند نفر از ما، آن هم چند بار، در عالم رؤیا حضرت رضا علیه السلام را دیده ایم که به ما گفتند چرا سردر را تکمیل نمی کنید؟ ما به آن حضرت عرض کردیم: شیخ بهایی گفته اند صبر کنیم تا برگردند. امام رضا علیه السلام می پرسند: اینجا مربوط به من است یا شیخ بهایی؟ من به شما می گویم که تکمیل کنید. شیخ بهایی می فهمد که امام رئوف و مهربان ما با اندیشه طلسمی اش مخالف بوده است. شیخ توضیح می دهد که من می خواستم طلسمی در بالای سردر قرار دهم تا کسی که شیعه و محب اهل بیت نیست اصلاً نتواند به این بارگاه راه یابد! و حالا معلوم شد که امام رضا با این اندیشه من مخالف بوده اند و با این دستورشان خواسته اند بارگاهشان منزل گاه همه کسانی باشد که دل در گرو مهربانی دارند، از هر کیشی و مسلکی که باشند. ممکن است این مطلب داستان باشد اما نکته عمیقی در آن نهفته است. متأسفانه مرتب در فکر این هستیم که آدم ها را حذف کنیم و دایره خودی ها از نخودی ها جدا کنیم و اگر بتوانیم نعمت نَفَس کشیدن هم از دسته دوم می گیریم. اگر الان شیخ بهایی بود بازارش حسابی گرم بود. خیلی ها او را به کار می گرفتند تا طلسم ها بسازد و بر سردرمجلسین و هیأت دولت و مراکز و مؤسسات و نهادها و دانشگاهها و ... نصب کنند تا دیگر نیازی به نظارت های استصوابی و مصاحبه های تفتیش عقایدی هم نداشته باشند. حتی از او می خواستند تا طلسمی بسازد تا بر رَحِم مادران کارگر افتد و اصلا بچه هایی که بناست بعدا راه نخودی ها را بپیمایند و خدای ناکرده بعضی از بصیرت های خاص و التزام عملی های خاص تر را نداشته باشند در همانجا خشکشان بزند و بدین وسیله پایشان را از این عالم فانی کوتاه کنند و الی الابد از دستشان راحت باشند. [ سه شنبه 94/5/6 ] [ 6:11 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [
نظرات () ]
|
||