سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نمایش تصویر در وضیعت عادی


 
قالب وبلاگ

طایر قدسی وحی بر بام خیال پیامبر (1)

بررسی و نقد دیدگاه ویلیام مونتگمری وات در باب وحی

محمد کاظم شاکر*

سید محمد موسوی‌مقدم**

چکیده

وحی پیامبرانه از موضوعاتی است که دانشمندان با رویکردهای مختلف به تجزیه و تحلیل و داوری درباره آن پرداخته‌اند. در خصوص وحی و نبوت، به ویژه نبوت پیامبر اکرم (ص) و وحی قرآنی، دست‌کم سه گفتمان دیده می­شود: 1. گفتمان اسلامی، که وحی را کاملاً الاهی می­داند و در آن نقش بشر و عناصر بشری به صفر می­رسد؛ 2. گفتمان مسیحی، که آن را الاهی- بشری ارزیابی می­کند؛ 3. گفتمان سکولار، که آن را یک‌سر بشری دانسته، صرفاً با پارادیم­های اجتماعی و روان­شناختی ارزیابی می­کند. ویلیام مونتگمری وات، از الاهی­دانان مسیحی است که بیش از 60 سال در زمینه اسلام و سیره پیامبر (ص) به پژوهش و عرضه آثار پرداخته است. او با آشنایی‌ای که با هر سه گفتمان دارد به ارائه سامانه نوینی در تحلیل وحی و نبوت و نیز پیامبری حضرت محمد (ص) و شکل و محتوای وحی قرآنی پرداخته است. او، برخلاف اسلاف خود، نه تنها به رد نبوت پیامبر اسلام (ص) نپرداخته، بلکه قرآن را حاوی وحی الاهی می­داند. در این مقاله، ابتدا سامانه­ای از آنچه وات در باب وحی گفته است ترسیم می‌کنیم. سپس به تحلیل و نقد آن می‌پردازیم. در مجموع، گفتمانی که وات در آن اصل وحی و نبوت و به تبع آن نبوت حضرت محمد (ص) را تحلیل می­کند، برآیند سه گفتمان مسیحی، سکولار و اسلامی ارزیابی می­شود.

کلیدواژه­ها: وحی، قوه خیال، ویلیام مونتگمری وات، حکمای مسلمان، خاورشناسان.

 

 

 

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* استاد دانشگاه قم.

** استادیار پردیس فارابی دانشگاه تهران.

 

 

 

1. طرح مسئله

مسلمانان همواره قرآن را عین وحی الاهی دانسته، هر گونه عنصر بشری را در شکل­دهی الفاظ، معانی و حقایق قرآنی منکر شده­اند. در مقابل، الاهی­دانان غربی تا قبل از عصر روشنگری حاضر نبودند مسئله نبوت پیامبر اسلام (ص) را در یک گفتمان الاهیاتی بررسی کنند. گفتمان غربیان در قرون وسطا بر سر قرآن و نبوت پیامبر بر اساس انکار نبوت پیامبر (ص) بود و قرآن را نیز برگرفته از متون و اندیشه­های دیگر ادیان و فرهنگ­ها می‌دانستند. پس از عصر روشنگری، گفتمان دیگری شکل گرفت که با گفتمان درون‌مسیحی در باب وحی و نبوت نزدیکی قابل توجهی دارد. تئودور نولدکه - که پدر خاورشناسی نوین نام گرفته است- و شاگردش، فریدریششوالی (Friedrich Schwally  )، حقانیت الهام پیامبرانه حضرت محمد (ص) را پذیرفته، او را پیامبری راستین می­دانستند (نولدکه، 2004: XVII). از نظر آنها، حضرت محمد (ص) معتقد بود خداوند او را برگزیده تا مردم را به توحید دعوت کند (همان). برخی از نویسندگان اخیر، مانند ریچارد بل، نیز معتقدند حضرت محمد (ص) کاملاً راستگو بوده، با حسن نیت و ایمان صادق عمل می­کرده است (Watt, 1977: 18  )  .   ور آندرائه (Tor Andrae  ) معتقد است تجربه پیامبر اسلام (ص) راستین بوده است و او برای روزگار و نسل خود پیام پیامبرانه داشته است (Watt, 1977: 18  )  .   در این میان، ویلیام مونتگمریوات -از الاهی­دانان مسیحی که بیش از 60 سال از عمر خویش را وقف پژوهش در اسلام کرده- بیش از همه به تبیین الاهیاتیِ اضلاع مختلف وحی پرداخته، وحیانی بودن قرآن و نبوت پیامبر اکرم (ص) را بر پایه این اضلاع بنا نهاده است.

2. دیدگاه­های وات در باب وحی

منظومه­ای که وات از سرشت وحی درباره رسول اکرم (ص) عرضه کرده ممکن است از نظر یک مسلمان سخنانی مشوش و گاه متناقض به شمار آید، اما باید توجه داشت که اندیشه او در باب وحی، برآیند گزاره­های مختلف و دیدگاه‌های گوناگونی است که در غرب و مسیحیت در باب وحی وجود داشته و دارد. او از یک سو، با دیدگاه کسانی در غرب مواجه است که کوشیده­اند ادعاهای دریافت پیام از جانب خدا را به وضعیت جسمانی یا روانی بیمارگونه فرد دریافت­کننده ربط دهند (وات، 1389: 152). از سوی دیگر، او مسیحیان را متأثر از توصیف­های تمسخرآمیز قرون وسطایی اروپاییان می­یابد که به سادگی حاضر نیستند حقانیت نبوت پیامبر اسلام (ص) را بپذیرند (همان: 153). همچنین، الاهی­دانان مسیحی درباره پیامبران بنی­اسرائیل نیز وحی را به گونه دیگری- متفاوت از قرائت مسلمانان– ترسیم می­کنند و سرشت آن را سرشتی دوگانه، یعنی الاهی- بشری می­دانند. با توجه به این اضلاع سه­گانه، می‌توان به منظومه­ای که مونتگمری از سرشت وحی و نبوت حضرت محمد (ص) ترسیم کرده به صورت واقعی­تر نگریست و به تحلیل و نقد آن پرداخت. سامانه­ای که وی در توصیف و گزارش وحی و حوادث وحیانیِ وارد بر ذهن و روان و زبان پیامبر ترسیم کرده، حاوی گزاره­هایی است که برای فهم دیدگاه او از وحی و نبوت باید همگی آنها را یک­جا و با هم در نظر گرفت.

2. 1. ابتکار عمل خداوند در وحی

اولین گزاره­ای که می­توان آن را سنگ زیربنای اندیشه وات در خصوص وحی دانست، آن است که خاستگاه اصلی وحی­های پیامبرانه خداوند است. وی با آنکه نقش عنصر بشری را در وحی می‌پذیرد معتقد است وحی از ابتکار عمل خداوند ناشی می‌شود (همان: 162-163). به نظر وی، به دو چیز می‌توان یقین داشت: 1. آغازگر وحی خداست؛ 2. انطباع صورت کلمه‌ها در آگاهی پیامبر دربردارنده حقیقت نازل­‌شده از جانب خداست (همان: 151). او همچنین قرآن را فعلِ الاهى‏ می‌داند که از طریق شخصیت محمد عرضه شده‏ است (وات، 1373: 47). وی می­گوید: «قرآن مجموعه­ای از وحی و الهاماتی است که حضرت محمد (ص) دریافت داشته است. به طور کلی، خدا گوینده است و مخاطب آن حضرت محمد (ص) یا مسلمانان یا عموم خلایق‌اند (وات، 1344: 19-20).

به نظر وی، حتی الاهی نبودنِ الفاظ و اختلاف در ساختار قرآن، الاهی بودنِ حقیقت آن را خدشه­دار نمی‌کند، بلکه این اختلافِ ساختار، به اختلافِ در پیام­هایی برمی­گردد که حضرت محمد (ص) دریافت می‌کرده است؛ گاه او همچون یک مأمور در حد واسط بین درگاه الاهی و مردم ایستاده است و پیام‌­هایی دریافت می‌کرده که می‌بایست به مردم برساند، یا احکام و اوامری ناظر به خودش دریافت می‌کرده است؛ گاه به مثابه نماینده مردم مستقیماً مورد خطاب قرار می‌گرفت؛ در اوقات دیگر رهنمودها و دستورهایی برای سلوک شخصی خود به او داده می‌شد؛ گاه از خط حد واسط به این سوتر آمده، احکام و اوامر الاهی را به طور مستقیم به مردم می‌رسانده است. بدین سان، در بخش‌های متأخر قرآن این امر قاعده‌ای تقریباً لایتغیر شده که خداوند سوم شخص و در پشت صحنه است، و ضمیر «ما»ی سخن‌گو، فرشته یا فرشتگان است، و روی خطاب وحی و پیام‌های آسمانی با حضرت محمد (ص) است؛ حتی آنجایی که مردم مستقیماً مخاطب هستند و کلمات الاهی از طریق او انتقال می‌یابد، او همچنان بازگوکننده محض است. در انتها این‌گونه نتیجه­‌ می‌گیرد که اصل اینکه «پیام­‌های وحیانی از عالم بالا بر قلب حضرت محمد (ص) نازل می‌شده است»، خدشه‌ناپذیر است (بل، 1382: 108-109).

2. 2. وحی به مثابه فعل خداوند در تاریخ بشر

در جهان­بینی وات، وحی جزئی از سیستم عاملی است که نحوه تعامل خداوند با تاریخ بشر را تبیین می­کند. وحی، فعل الاهی است که از طریق «انگیزش‌های درونی» در افراد تحقق می‌یابد. در بسیاری از موارد که افرادِ دریافت­کننده این «انگیزش‌های درونی» بر وفق آن عمل کرده­اند به موفقیت دست یافته­اند. بنابراین، کارآمدی این انگیزش­ها امری است که مشاهده می­شود. تنها تردید این است که آیا آنها از جانب خدا هستند یا خیر. این تردید با توجه به این واقعیت که خاستگاه الاهی این انگیزش‌ها، نیز خود بخشی از وحی بر آن پیامبر است برطرف می­شود،[i] و در نتیجه، الاهی بودنِ این انگیزش­ها بخشی از آن چیزی است که او تعبّداً اظهار می‌دارد. از آنجایی که پیامبران و انسان­های دیگر از قبل به خدا باور داشتند، این انگیزش­ها را از جانب خدا می‌دانستند و آن را می‌پذیرفتند (Watt, 1984: 116  ). اما اینکه مردم چگونه باور کنند که این پیام­ها الاهی است، از آنجایی که دواعی درونی حضرت ابراهیم (ع)، حضرت موسی (ع)، حضرت عیسی (ع) و حضرت محمد (ص)، سرانجام، دستاوردهای مثبت عظیمی به بار آورد، به راحتی می‌توان باور داشت که آنها از جانب خدا بوده‌اند (وات، 1389: 243؛ Watt, 1984: 117  ).

وی نمی­تواند به روشنی فرق بین انگیزش­های پیامبرانه و غیرپیامبرانه را بیان کند. او خود اذعان می‌دارد که به ظاهر میان این‌گونه دواعی و آنها که موفقیت به بار نیاورده­اند و یا آشکارا خطا بوده­اند، یا تفاوتی نیست و یا تفاوت اندک است. برخی افراد پرشور به آسانی چنان به حقانیت اندیشه­ای که به ذهن ایشان آمده، متقاعد می­شوند که دیگران را به پیروی از خود در اجرای طرح­های کاملاً غیرمعقول ترغیب می‌کنند.(ibid. 243 )

به نظر وی، نویسندگان عهد جدید نیز این موضوع را می­دانستند؛ گرچه آن را با اندکی تفاوت بیان کرده­اند: در نامه اول یوحنّا آمده است: «عزیزان من، اگر کسی ادعا کند که از جانب خدا پیغامی دارد، زود باور نکنید. نخست، او را بیازمایید تا دریابید که آیا پیغام او از جانب خداست یا نه؛ زیرا معلمین و واعظین دروغین، این روزها همه جا پیدا می­شوند» (اول یوحنا، 4: 1) و (وات، 1389: 244). از نگاه وات، حتی انگیزش­های از جانب خدا نیز همیشه نتیجه مورد انتظار را ندارند! وی ناکامی و جامه عمل نپوشیدنِ امیدهای فراوانی را که حجّی نبی و زکریای نبی در زروبابل ایجاد کرده بودند از این قبیل می‌داند(ibid.)برای نمونه، در کتاب حجّی آمده است: «پیامی از جانب خداوند به حجّی رسید: "به زروبابل، حاکم یهودا بگو که به زودی آسمان­ها و زمین را به لرزه درمی­آورم، تخت­های فرمانروایان را واژگون می­کنم و قدرت آنان را از بین می­برم. عرابه­ها و سواران را سرنگون می­کنم، و اسب­ها کشته می­شوند و سوارانشان یکدیگر را با شمشیر از پای درمی­آورند. اما وقتی که این امور واقع می­گردد، ای زروبابل، خدمت‌گزار من، تو برای من مانند نگین انگشتر خواهی بود، زیرا تو را برگزیده­ام". این است آنچه خداوند قادر متعال می­فرماید» (حجّی، 2: 20-23). این عبارات از کتاب حجّی، که به ظاهر نقل‌قول مستقیم سخن خداست، از نظر وات صرفاً ترجمانی از امیدهایی است که حجّی با انگیزش درونی از خدا دریافت کرده است و این امیدهایی را که حجّی ایجاد کرده، جامه عمل به خود نگرفته است.

نکته دیگر در باب انگیزش­های درونی این است که مسئله گزینش انبیا از جانب خداوند و مأموریت خاص آنها را تا حدودی خدشه­دار می­کند. به نظر وات، بسیاری از افراد ممکن است از این انگیزش­ها داشته باشند، اما به دلیل آنکه در عمل به تبعیت از این انگیزش­ها نپرداخته­اند موفقیتی کسب نکرده­اند و در میان مردم به پیامبری و رسالت شهره نشده­اند. تنها آن دسته از افراد بدین پایگاه رسیده­اند که به انگیزش­های درونی خود توجه کرده­، مطابق آن عمل کرده و مردم را نیز به عمل بر طبق پیام­هایی که دریافت کرده­اند فرا خوانده­اند. بنابراین، بسیاری از افراد دیگر نیز می­توانستند و نیز می­توانند پیامبر باشند. به بیان روشن­تر، انگیزش­های درونی تنها شرط لازم برای مقام پیامبری است، نه شرط کافی. اراده فرد صاحب این انگیزش­ها نیز شرط دیگری برای تحقق مقام نبوت و پیامبری .


[ یکشنبه 93/10/21 ] [ 12:1 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [ نظرات () ]

The Holy Bird of Revelation over Holy Prophet’s Imagination Roofing A Review and Criticism of William Montgomery Watt’s View about Revelation


Authors
Mohammad Kazim Shaker , Seyyed Mohammad Mousavi Moqaddam

Abstract
Scholars have analyzed and judged about prophetic revelation with different approaches. There are, at least, three discourses about revelation and prophethood, especially Holy Prophet’s prophethood (May the blessing and peace of Allah be upon him and his progeny) and Quranic revelation: 1) Islamic discourse which regards revelation as a completely divine phenomenon with no role for man or human elements; 2) Christian discourse which regards revelation a divine-human phenomenon; and 3) secular discourse which regards revelation a completely human phenomenon and evaluates it only through social and psychological paradigms. William Montgomery Watt is a Christian theologian, who have written works and conducted research on Islam and Holy Prophet’s way of life for more than 60 years. Being familiar with these three discourses, he provides a new system to analyze revelation and prophethood as well as Holy prophet’s prophethood and the form and content of Quranic revelation. Contrary to his predecessors, Watt does not reject Holy prophet’s prophethood; rather, he believes that Quran includes divine revelation. The present paper, first, designs a system of Watt’s statements about revelation, then analyzes and criticizes them. On the whole, the discourse in which Watt analyzes the principles of revelation and prophethood and, accordingly, Holy Prophet’s prophethood, is regarded the resultant of three Christian, Islamic and secular discourses.
 

Keywords:
revelation, imaginative power, William Montgomery Watt, Muslim philosophers, orientalists


[ یکشنبه 93/10/21 ] [ 11:10 صبح ] [ محمد کاظم شاکر ] [ نظرات () ]

متنی که اینک ملاحظه می کنید، پاسخی است که به سئوالات یکی از همکاران دیگر راجع به مطلب «چند و چون مطالعات قرآنی» مطرح کرده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به نام خدا
صدیق گرامی حضرت استاد ر...
با سلام و عرض ارادت، آنچه در ذیل می آید بیان برخی نقطه نظراتی است که اینجانب در مورد دو ایمیل شما نوشته ام. در ایمیل اول سی نکته اظهار داشته بودید و در ایمیل دوم، پنج نکته. زیر مطالب شما خط کشیده ام تا از نوشته اینجانب متمایز باشد. در مورد برخی موارد نظر خاصی نداشتم و در مورد برخی نکات هم به نظرم رسید با توجه به توضیحاتی که در مورد سایر نکات آمده است، نیاز به توضیح دیگری ندارد. برخی از مطالب هم خوب نفهمیدم که چه چیزی خواسته اید بگویید.


مطالب ایمیل اول
1. تعاریفی که از science و knowledge ارائه فرمودید تعریف این دو واژه نیست، بلکه راه دست یابی به آن است. (بنده در صدد تعریف دقیق از این دو اصطلح نبوده ام و ادعا هم نمی کنم که دقیقاً آن را می دانم. فقط خواستم بگویم با اطلاعات اندکی که دارم، مباحث پیرامون قرآن از نوع علم به معنای "science" نیست. در میان مسلمانان رایج شده است که به مباحث پیرامون قرآن، علوم قرآن یا علوم قرآنی گفته می شود و آن را به شاخه های مختلفی تقسیم کرده اند مانند علم مکی و مدنی (که در باره آیات و سور مکی و مدنی و خصوصیات هریک صحبت می شود) یا علم ناسخ و منسوخ یا علم تفسیر قرآن. در غرب به اینگونه مباحث، "مطالعات" می گویند که معادل انگلیسی اش "studies" است.  به طور مثال می گویند: religious studies یا Islamic studies یعنی مطالعات دینی یا مطالعات اسلامی.
2. معادل علم و دانش برای این دو واژه بهتر از علم و مطالعات است. (شاید به نظر شما این طور باشد اما ظاهراً دانش مترادف با علم است. شاید هم اگر بخواهیم دقیقاً معادلی از دو واژه "" و "" قرار دهیم حق با شما باشد. اما در غرب هم همان طور که گفتم "Religious studies" می گویند و نه "religious knowledge".
3. در مقابل دانش محض، بهتر است دانش کاربردی به کار گرفته شود. (این گونه تعبیرات و اختلاف در تعبیر، از جهت حیثیات مختلفی است که این مطالعات یا علوم دارند. از جهتی که بین دو رشته علمی صورت می گیرد می توان گفت "علوم بین رشته ای" یا "مطالعات بین رشته ای" اما ممکن است در مواردی هم بتوان گفت کاربردی. ولی همان طور که خودتان هم اذعان می فرمایید در همه موارد "کاربردی" نیستند بلکه در مواردی شامل مطالعات بنیادی هم می شود. نمی دانم این تعبیر کاربردی از کجا آمده است. حدس می زنم که در اصل در غرب تعبیر "comparative studies" به کار برده اند و ما در ترجمه به جای "مطالعات مقایسه ای"، تعبیر "مطالعات تطبیقی" به کار برده ایم و از آنجا که کلمه تطبیقی یک واژه عربی است و این تعبیر در زبان عربی هم به معنای مقایسه به کار می رود و هم به معنای کاربرد، بعداً در زبان فارسی، تطبیقی را به معنای کاربردی به کار برده اند و شیوع پیدا کرده است. (شایان ذکر است که در بسیاری از موارد، عربها اصطلاح "تطبیقی" را در مقابل اصطلاح "نظری" به کار می برند.
4. یکی از انواع دانش های کاربردی، دانش های بین رشته ای است. (با توضیحی که دادم، فکر می کنم باید برعکس باشد. یعنی یکی از انواع دانش های بین رشته ای، دانش های کاربردی است. غیر از این که دانش های کاربردی را نباید منحصر در دانش های بین رشته ای کرد. به اصطلاح علمای منطق، بین دو اصطلاح "دانش های کاربردی" و "دانش های بین رشته ای"، رابطه عموم و خصوص من وجه برقرار است.
5. نیاز اصلی در دانش بین رشته ای، دیالوگ و گفت و گو نیست. (من که نگفتم نیاز اصلی در این دانش ها دیالوگ است. نیاز مربوط به مسائل و مشکلاتی است که در زندگی انسان به وجود می آید که فکر می کند پدید آوردن این گونه شاخ های دانش می تواند مسائل و مشکلاتش را بهتر پاسخ گو باشد. من عرض کردم که راه صحیح رشد و تکامل این گونه دانشها – آن هم در حوزه علوم انسانی و مطالعات دینی، دیالوگ است.)
6. علت نیاز به دانش بین رشته ای، به دلیل کاربرد و یا اقدام است. (فکر می کنم در ردیف 5 توضیح دادم)
7. کاربرد دانش، مبتنی بر یک نیاز است که در جوامع انسانی شکل می گیرد.
8. نیازهای بشری ممکن است نیاز ذهنی (نیاز نرم) و یا اجرایی (نیاز سخت) باشد.
9. گاهی به نیازهای ذهنی (نیاز نرم)، پرسش گفته می شود.
10. بیشتر وقت ها، از نیازهای کاربردی انسان (نیاز سخت) به فناوری یاد می کنند.
11. به نظر اینجانب، فناوری، پاسخ به یک نیاز ناشی از یک مسأله یا مشکل است.
12. مسائل و مشکلاتی که در علوم انسانی پاسخ داده می شود، عموما از جنس ارائه خدمت (فکر) است. (تنها ارائه فکر نیست. هر فکری خواه ناخواه به عمل می گراید یا در عمل فردی و اجتماعی انسان تأثیر گذار است. به طور مثال، مباحثی که در علوم سیاسی صورت می گیرد، به طور مثال، این فکر مطرح می شود که حاکمیت چگونه باشد که به حکومت فردی و استبداد و دیکتاتوری نیانجامد. به این نتیجه می رسند که نباید همه قدرت در دست یک نفر تجمیع شود بلکه باید آن را در قوای مختلف توزیع کرد. یا مقامات نباید مادام العمری باشد بلکه باید برای آن یک زمان محدودی قرار داد یا قدرت باید بوسیله مردم جابجا شود و نه به وسیله حاکم قبلی که آن را به دیگری منتقل کند.
13. در علوم تجربی یا به طور کلی در علم، جنس فناوری، عموماً تولید کالا (صنعت و فناوری سخت) است. (در این باره نظری ندارم)
14. خدماتی که علوم انسانی به فناوری های سخت (فنی و مهندسی) می دهد باعث ایجاد رویکردهای نوین و جهش در علم می شود.
15. پارادایم و چارچوب های اصلی علوم نوین، بیشتر از جنس نوع نگرش به عالم هستی است.
16. علوم قرآنی می تواند نگرش های نوین و جهش های نوینی را در علم و فناوری ایجاد کند.
17. در مجموع هر نگرش نوین (در دانش یا علوم انسانی) و یا قوانین مبتنی بر نگرش نوین (در علم و مهندسی)، تولید علم است. (فناوری باید هر چه بیشتر در جهت تکامل انسان و جامعه انسانی باشد. از این رو باید همیشه نیازهای عاطفی و شناختی و رفتاری انسان را در نظر بگیرد. مطالعات موسوم به علوم انسانی، نیازهای انسان و جامعه انسانی را شناسایی می کند و فناوری هم می تواند با گوشه ای از منطقه نیاز انسان با او همراهی و هماهنگی داشته باشد. و گاهی هم می تواند بر خلاف آن گام بردارد. به طور مثال، فناوری های مربوط به ارتباطات، ضمن این که نیاز انسان به اصل ارتباط را پاسخ گفته است اما نوع ارتباطات را تغییر داده است؛ ارتباطات رو در رو و هم نفس شدن را به ارتباط های از راه دور و رسانه ای تبدیل کرده است. یادم می آید که در شهری از کانادا مسیحیان موسوم به آمیش زندگی می کردند. آنها از فناوری های جدید حتی تلفن استفاده نمی کردند و آن ها را تحریم کرده بودند. وقتی پرسیدم چرا؟ گفتند: وقتی فرزندمان برای درس خواندن جایی می رود وقتی ببیند می تواند با تلفن همراه و امثال آن ارتباط برقرار کند دیگر به پیش خانواده خود برنمی گردد. اما وقتی از این ابزارها محروم شود زود دلش برای خانواده اش تنگ می شود و زود به دامن خانواده خود بر می گردد و هوس زندگی دور از خانواده را از سرش بیرون می کند.)
18. تمامی مسیر فوق از علم به سمت پژوهش و از پژوهش به سمت فناوری و کاربرد است.
19. بخشی از پژوهش ها به تولید علم و بخشی از آن به توسعه کاربرد و فناوری منجر می شود.
20. در علوم (نه دانش) بخش اعظم پژوهش ها به کاربرد منجر می شود.
21. در دانش، بخش اعظم پژوهش ها به تولید علم (تولید دانش) منجر می شود.
22. توفیقات ظاهری علوم، به خاطر کاربردی شدن آنها و ایجاد فناوری (سخت) است.
23. دانش برای کاربردی شدن به جهش نیاز دارد و این جهش از طریق ایجاد فناوری نرم (ارائه فکر نوین) امکان پذیر است.
24. جهش در علوم انسانی به ایجاد ادبیات نوین در حوزه کاربرد و فناوری نیاز دارد.
25. این ادبیات در بلوک شرق و غرب ایجاد شده و مبنای مطالعات و پژوهش های علمی و مهندسی است.
26. امید است دانشمندان مسلمان بتوانند با ایجاد ادبیات مورد نیاز، قرآن را به متن زندگی انسان ها بکشند.
27. برای تولید ادبیات جهشی در موضوعات میان رشته ای علوم قرآنی، به پژوهش نیاز است.
28. پژوهش میان رشته ای علوم قرآنی بایستی مبتنی بر نیاز بشری باشد.
29. پاسخ به نیاز بشری در حوزه فکر و اجرا (خدمات و کالا/ نرم و سخت) علم است.
30. با این تعریف نوین از علم، مطالعات قرآنی و علوم انسانی نیز علم است. (شما ظاهراً تلاش کرده اید تا علم به معنای "science" را با دانش یا "knowlede" به یک نقطه برسانید. باید بگویم، ممکن است نیاز انسان هردو را به یک نقطه برساند که در بسیاری از موارد می رساند و باید برساند؛ چون اساساً پیدایش و رشد هر یک از علوم و دانش ها، بر اساس نیاز انسان بوده است. اما این به معنای یکی بودن ماهیت انواع "علوم" و "دانش ها" نیست. توجه داشته باشید که نیاز انسان و  جامعه انسانی، گاهی دو نفر که با هم کاملاً متضاد فکر می کنند و حتی دشمن یکدیگرند، را به یک نقطه می رساند و آن میز مذاکره است، اما آیا این به معنای یکی بودن آنهاست؟! علوم انسانی بر اساس عواطف، اندیشه ها و رفتارهای انسان ها شکل می گیرد و همه این موارد می تواند دچار تغییراتی شود. اما علم به معنای "scienc"، سعی دارد روابط واقعی بین عناصر و پدیده ها را کشف می کند. به طور مثال، وقتی علم از ترکیب دو یا چند ماده سخن می گوید که در آزمایشگاه به نتیجه ای خاص منتج شده است، همه این موارد مبتنی بر واقعیاتی خارج از ذهن و روان و اندیشه انسان است. ممکن است انسان در تشخیص مواد و یا نحوه ترکیب آنها اشتباه کند، اما این مواد و تأثیر و تأثرشان در یکدیگر، مستقل از اندیشه و روان و رفتار افرادی است که با این مواد و آزمایش ها سر و کار دارند. اما در علوم انسانی اینطور نیست، همه چیز یا به طور خالص وابسته به اندیشه و عمل انسان است، و یا حداقل یک سرِ آن به اندیشه، اخلاق، عواطف و رفتار انسان بسته است.)
یادآوری: آقای دکتر خ...، علم را پاسخ مستدل به نیازهای بشری دانسته و بر این اساس، پاسخ مستدل به نیازهای صادق بشری را علم نافع می دانند. (من نمی دانم جناب آقای دکتر خ... در مورد علم چه گفته اند؛ چیزی که شما از ایشان نقل می کنید به نظر نمی رسد که ایشان در صدد تعریف علم بوده باشند. آن طور که شما آورده اید، احتمالاً ایشان در صدد بیان انواع علم بوده اند و گفته اند علمی که به نیازی از نیازهای واقعی انسان پاسخی درخور بدهد، علم نافع است و در غیر این صورت، در حالی که ممکن است علم باشد اما غیر نافع است. بنابراین، ایشان در مقام تعریف علم و تفاوت ماهوی علوم تجربی با علوم انسانی نبوده اند. ممکن است آنها دو نوع متفاوت از نظر ماهیت باشند، اما در عین حال، هر دو به کار پاسخ گویی به نیازهای انسان  می آیند.)

 مطالب ایمیل دوم
1- امیدوارم پاسخ جناب آقای دکتر خ... به تعریف علم هر چه سریعتر توسط ایشان و یا واسط ایشان تکذیب گردد.  (راستش متوجه نشدم که چرا چنین امیدی دارید و از این گذشته این امر چه ارتباطی با بحث ما پیدا می کند! و این تکذیب چه تأثیری در بحث ما دارد.)
2- برای هر تعریفی باید مرجع معتبری ارائه نمود. مثلا باید گفت در خود قرآن آمده است که این کتابی که ما فرستادیم قانون اساسی شما است. و یا گفت مثلا در دیکشنری فلان و یا در سایت دانشگاه مثلا برکلی آمده است... (بنده در مورد قرآن کریم تعریفی ارائه نکرده ام. تنها تعبیری به کار بردم که تعبیری عرفی است یعنی در عرف مذهبی چنین تعبیری از گذشته تا به حال وجود داشته است و منظور این است که قرآن مبنای اساسی زندگی مسلمانان است. به نظر شما این امری است که احتیاج به دلیل داشته باشد؟! کم کم دارم حدس می زنم که برخی از دوستان شاید متن کامل مصاحبه را نخوانده اند و تنها آن بخشی را که روزنامه بزرگ نمایی کرده است خوانده اند در حالی که آن، موضع اصلی متن چاپ نشده نیست. بعد هم، این تعبیر بسیار رایجی است که در دل خود نوعی تشبیه نهفته است و همیشه گفته اند که در یک تشبیه باید ببینیم وجه شبه اصلی چیست نه این که خصوصیات هر یک از طرفین و یا یکی از طرفین را در نظر بگیریم و بعد بگوییم: این کجا و آن کجا! ملاک درستی یا نادرستی یک کاربرد، عرف اهل زبان است. قبلا نمونه هایی آوردم خودتان هم اگر جستجو کنید می توانید موارد دیگر نیز پیدا کنید. حتی در جهان عرب هم این تعبیر به کار رفته است مثلا محمد مرسی گفته بود، قرآن قانون اساسی مسلمانان است. من نمی خواهم از پاسخ گویی طفره بروم. به عکس، خودتان ملاحظه می کنید برای همین موضوع چقدر توضیح دادم، اما ناراحت می شوم که ببینم موضوع اصلی در لابلای این مباحث حاشیه ای گم شود.)
3- در بهترین حالت ایده آل فقط میتوان تقریب نزدیکی از واقعیت جهان هستی را با علم تخمین زد. و هرگز علم قادر به مدلسازی عین واقعیت نخواهد بود. این تعریف علم است. در غیر اینصورت چنین ادعایی علم نیست. سالهاست این تعریف را در ابتدای کلاس درسم ارائه می نمایم و دانشجویان هم آنرا ضبط می نمایند.  (خودتان به دو جمله ای که فرموده اید توجه کنید! بعد فرموده اید: این تعریف علم است! راستش از تأکیدی که کرده اید که همیشه اول کلاس درستان می گویید، من هم به عنوان یکی از دانشجویان شما سعی کردم خوب این تعریف شما را در حافظه ام ضبط کنم. حالا از استادم این سؤال را مطرح می کنم که، کدام یک از این دو جمله، تعریف علم است؟ در جمله اول می گویید: می توانیم واقعیت جهان را با علم تخمین بزنیم. عزیز من! سخن در این است که علم چیست که می توان واقعیت جهان را با آن تخمین زد؟ در جمله دوم هم فرموده اید: هرگز علم قادر به مدلسازی عین واقعیت نخواهد بود. باز سخن در این است که علم چیست که قادر نیست .... شما در جمله نخست، کارکرد علم را گفته اید و در جمله دوم، از ناتوانی علم در مدل سازی واقعیت سخن گفته اید، بعد هم فرموده اید: "این تعریف علم است"! به طور مسلم، هیچ کدام تعریف علم نیست.)
4- نه مدل فیزیکی رفتار های طبیعی، نه مدل تئوری و نه مدل کامپیوتری و عددی آن هرگز عین واقعیت را نخواهد توانست مدل بنماید. (مدل بنمودن یعنی چه؟ مدل فیزیکی رفتار طبیعی نمی تواند عین واقعیت را مدل بنماید!)
5- جمله معروف البته به مضمون از انیشین است(دقیق آنرا پیدا خواهم نمود) که اگر ریاضیات قادر به وصف کامل پدیده ای طبیعی باشد، ریاضیات نیست، و اگر طبیعتی نماد واقعی و مدعای ریاضیات باشد طبیعی نیست.
(این دو مورد 4 و 5 قدری از سطح سواد من بالاتر بود، حقیقتش نفهمیدم، اگر با بیان ساده تر تفهیم کنید خوشحال می شوم.)


What is the purpose of science? Perhaps the most general description is that the purpose of science is to produce useful models of reality

 

(اصلا بحث ما در باره علوم تجربی و ریاضی نبوده است که بگوییم علم چیست و چه هدفی دارد. اصل بحث در این بود که مطالعات بین رشته ای در مطالعات قرآنی باید به دیالوگ بین علوم انسانی و آموزه های قرآنی بپردازد؛ چه بسا بسیاری از اندیشه های انسانی بتوان زبان نطق قرآنی که به ظاهر صامت است باز کند و مفاهیم و مدلول های تضمنی و التزامی نهفته در الفاظ و منطوقات قرآن را آشکار سازد. این طبیعت مباحثی است که امروزه گاهی از آن به مباحث بینامتنی نیز یافت می شود.)
در پایان، از بیان نکات بسیار خوبی که در ضمن مطالبتان آوردید بسیار متشکرم و امیدوارم مطالبی را که نوشتم در پیشبرد بحث اصلی مفید بوده باشد.

ملتمس دعا - شاکر
18 دی ماه 1393


[ شنبه 93/10/20 ] [ 8:22 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [ نظرات () ]
.: :.

درباره نویسنده


محمد کاظم شاکر
دارای دکتـرا از دانشـگاه تریبت مدرس در رشته علوم قـرآن و حـدیث؛ استـاد تمـام دانشـگاه علامه طباطبائی؛ سردبیـر مجـله عـلمی - پـژوهشی کتـاب قیـم دانشگاه یــزد

شمار بازدیدها


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 32
کل بازدیدها: 98546