| ||
متنی که اینک ملاحظه می کنید، پاسخی است که به سئوالات یکی از همکاران راجع به مطلب «چند و چون مطالعات قرآنی» مطرح کرده است. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به نام خداوند جان و خرد همکار عزیز و دوست داشتنی جناب آقای دکتر ... با سلام و عرض ارادت وافر، از این که نوشته حقیر را قابل دانستید که وقت شریفتان را صرف خواندنش کنید از شما بسیار متشکرم. همینطور انگشت نهادن بر نکته اصلی این مصاحبه که بحث دیالوگ بین آموزه های قرآنی و اندیشه های بشری و نشاندن برگ و بارهای جدید بر درخت تنومند - علم و علوم انسانی که ریشه در عمل خداداد دارد نشان از فرهیختگی جنابعالی دارد. اما پرسش های جنابعالی را در حد آنچه فهمیده - ام پاسخ می گویم. ابتدا سؤالات شما را عینا می آورم تا اگر دوست دیگری می خواند بهتر در جریان پرسش شما باشد. 1. قانون اساسی ولو حتی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران قابل تغییر است آیا با تشبیه ایشان متن قرآن نیز قابل تغییر است؟ 2. اگر قرآن قانون اساسی باشد در همین جمهوری اسلامی نیاز به قانون اساسی خواهیم داشت؟ 3. اگر این قیاس را قبول کنیم علوم و دانش، آنگاه چگونه بر قرآن و یا قانون اساسی تاثیر خواهند گذاشت؟ 4. آیا بهتر نبود بجای این قیاس از استدلال بهتری استفاده میشد؟ اما پاسخ ها به ترتیب عبارتند از: 1. واژه ها در متن و سیاق و به اصطلاح " context " معنا پیدا می کنند. از این رو، هیچ گاه واژه ها را نمی توان مجرد از سیاقشان معنا کرد. وقتی ما گفته ایم قرآن، قانون اساسی زندگی است یعنی قرآن زیربنای زندگی فردی و اجتماعی مسلمانان است، همان طور که قانون اساسی هر کشوری زیربنای دیگر قوانین است. حالا نه این که چون قانون اساسی کشورها قابل تغییر است پس قرآن هم قابل تغییر است. قبلا هم در مورد دیگر، یکی از استادان گفتند که وقتی تشبیهی صورت می گیرد باید ببینیم "وجه شبه" چیست، نه این که تصور کنیم "مشبه" و "مشبه به" باید در همه جهات شبیه یکدیگر باشند. گاهی یک کلمه در سیاق های مختلف به معانی مختلف به کار می رود، در عین حال که همگی در اصل معنا مشترکند. به طور مثال، در قرآن کریم واژه "امام" را مثال می زنم: گاهی برای شخصی مثل حضرت ابراهیم به کار رفته است: لال انی جاعلک للناس اماما (بقره، 124)؛ گاهی در مورد کتاب موسی (تورات) به کار رفته است: و من قبله کتاب موسی اماما و رحمَة (احقاف، 12)؛ حتی گاهی به یک راه زمینی، امام اطلاق شده است مانند آنچه در مورد لوم شعیب و قوم لوط آمده است که سرزمینشان در سر راهی آشکار که راه مدینه به شام است قرار دارد: و إنّهما لبامام مبین (حجر، 97) حالا کسی نباید به قرآن ایراد بگیرد که مگر کتاب موسی، مثل ابراهیم است و یا مگر راه مدینه به شام، مانند ابراهیم و یا تورات است! در عین حال که همه این موارد با معنای اصلی واژه امام در ارتباط هستند، بنابراین، در عرف زبان، هیچ کس نباید خصوصیات هر موردی را به موارد دیگر تعمیم دهد. واژه امام را مثال زدم، به یاد اوایل انقلاب افتادم که عده ای می گفتند چرا لفظ امام را برای امام خمینی به کار می برید، ما 12 امام بیشتر نداریم! مگر ایشان امام سیزدهم هستند؟ یا می گفتند مگر ایشان معصوم هستند که بتوانند امام باشند! 2. فکر می کنم با توضیحی که در مورد سؤال نخست دادم، سؤال دوم هم پاسخ داده باشم. اما در عین حال می گویم که اصلاً بحث ما قانون اساسی جمهوری اسلامی یا قانون اساسی دیگر کشورها نیست. به تعبیر دیگر ما لفظ را در معنای مصطلحی که در حقوق اساسی به کار می رود به کار نبرده ایم که جای این سؤال وجود داشته باشد. هر کشوری نیاز به قانون اساسی دارد، مگر در این مورد کسی تردیدی ایجاد کرده است؟ در مورد قانون اساسی و به طور کلی حقوق اساسی بحث های فراوانی در رشته حقوق انجام می شود که در جای خود بسیار مهم هم هستند اما اصلا ارتباطی با بحث ما ندارد. 3. اما سؤال سوم، دیگر کاری به عنوان "قانون اساسی" نداریم، فکر می کنم توضیحات قبلی ما را از این بحث خلاص کرده باشد. اما بحث چگونگی تأثیر گذاری علوم بر قرآن را مطرح فرموده اید که بحث مهمی است. اولا ، منظور ما از علوم در اینجا، علومی مثل فیزیک و شیمی و زیست شناسی و دیگر شاخه ها که به آنها " science " می گویند، نیست بلکه منظورمان علوم انسانی یا مطالعاتی است که انسان در مواجهه با خود انسان و ابعاد مختلف زندگی فردی و اجتماعی خود انجام می دهد، است. ثانیا سخن ما در تأثیر مطالعات بشری بر قرآن نیست. قرآن قرار نیست تغییر کند، خیالتان راحت باشد! بلکه سخن از تأثیر و تأثّر مطالعات قرآنی و مطالعات موسوم به علوم انسانی است. مطالعات قرآنی غیر از قرآن است. به طور مثال، شما با مطالعه برخی از آیات قرآن در مورد موضوعی از موضوعات، صاحب دیدگاهی می شوید که آن را برگرفته از آموزه های قرآنی می دانید. از طرف دیگر، روان شناسان هم در مورد آن موضوع تحقیقاتی کرده اند و دیدگاه علمی خود را عرضه می کنند. در اینجاست که این دو دیدگاه بر هم عرضه می شوند و با آشنایی که با یکدیگر پیدا کرده اند شروع به گفتگو )دیالوگ( می کنند. در اینجا حاصل گفتگویشان ممکن است مثل برخی از گفتگوهای ما بی حاصل نباشد! بلکه راه جدیدی را بگشایند که دو قدم این بشر را به سوی هدفش پیشتر بَرَد. این را هم بگویم که وقتی سخن از دیالوگ بین دو اندیشه می کنیم لزوما به معنای تنقیص آن دو، یا یکی از آن دو اندیشه نیست، بلکه گاهی مانند دو سنگی عمل می کنند که وقتی به هم می خورند جرقه ایجاد می شود که از این جرقه زندگی انسان نیز روشن می شود و گرما می گیرد. مهم این است که این جرقه، حاصل برخورد است و نه صرفا حاصل وجود سنگ نخست یا وجود سنگ دوم . نیز گفته باشم که این مطلب، چیز جدیدی نیست. روابط مطالعات قرآنی با مطالعات بشری از قدیم منقطع نبوده که ما حالا بخواهیم با این بحث ها روابطشان را برقرار کنیم، همیشه این روابط برقرار بوده است، گرچه سطح روابط متفاوت بوده است! بحث ما این است که نگذاریم این روابط قطع شود، بلکه سعی کنیم با پادرمیانی که ما می کنیم سطح این روابط را به حداکثر ممکن برسانیم. مثالی از روابط بسیار خوب گذشته بگویم: همین فلسفه اسلامی مثال خوبی است. این فلسفه اسلامی از کجا آمده است؟ همگی از قرآن یا حدیث است؟ همگی حاصل تراوشات فکر مسلمانان است؟ به طور مسلم، خیر! این فلسفه اسلامی، حاصل گفتگو و دیالوگ فلسفه های مختلف مانند فلسفه ایران باستان، فلسفه هند باستان و فلسفه یونان باستان با مطالعات و اندیشه های اسلامی و قرآنی است. خلاصه بگویم، سخن از تأثیر علم بر قرآن اصلا به میان نیست، بلکه سخن از تعامل علوم با مطالعات دینی و قرآنی است که حاصل آن تکامل در اندیشه بشری و پیشرفت در راه زندگی است. 4. فکر می کنم با این توضیحات، دیگر سخن از اشکال چهارم وجهی نداشته باشد. باز هم از این که مطلب حقیر را در حدی دانستید که بخوانید تشکر می کنم و هم از پرسشهای خوبتان. امیدوارم که پاسخ های من هم اگر برای شما قانع کننده نیست مفید بوده باشد. ملتمس دعا شاکر
73/11/15 [ سه شنبه 93/10/16 ] [ 10:32 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [
نظرات () ]
گفتوگو با دکتر محمدکاظم شاکر، نویسنده و قرآن پژوه برتر چند و چون مطالعات قرآنیرشته علوم قرآن و حدیث و پژوهشهای قرآنی از حوزههایی است که طی سالهای اخیر رشد کمی بسیاری داشته است، اما همواره مسائلی درباره جوانب آن مطرح بوده و هست. ماهیت رشته علوم قرآن و حدیث به عنوان یک علم، جنبه های پیشرفت یا عدم پیشرفت در این حوزه مطالعاتی و وضع امروز آن، و (با توجه به مباحثی که بتازگی در حوزه علوم انسانی کشور در گرفته است) نسبت علوم و معارف قرآن با علوم انسانی از جمله این مباحثند، که آنها را با یکی از استادان و پژوهشگران برجسته این حوزه یعنی دکتر محمدکاظم شاکر در میان گذاشته ایم. وی دکترای علوم قرآن و حدیث از دانشگاه تربیت مدرس و دارای تحصیلات حوزوی در مقطع خارج فقه و اصول و استاد نمونه کشوری و برگزیده به عنوان پژوهشگر و مولف برتر است. وی در زمینه هایی همچون تجربه دینی و وحی، مکاتب تفسیری و قرآن و کتاب مقدس دارای تخصص است و صاحب تألیفاتی همچون فقر و غنا در قرآن و حدیث، قواعد وقف ابتدا در قرائت قرآن، روش های تأویل قرآن، مبانی و روش های تفسیری، علوم قرآنی، آسیب شناسی جریان های تفسیری و هفده گفتار علوم قرآنی است. در ادامه گفت وگوی جام جم با دکتر شاکر را می خوانید.
چه تعریف یا توصیفی از علوم قرآنی دارید؟ آیا اصولا می توان علوم قرآنی را «علم» به معنای مصطلحش دانست؟ علم به دو معنا به کار می رود؛ یکی به معنای کشف روابط بین پدیده های موجود در عالم که از طریق فرضیه و سپس آزمایش و تبدیل فرضیه به تئوری تحقق می یابد و دیگری به معنای شناسایی و کسب اطلاع از پدیده هاست. به اولی در زبان انگلیسی science گفته می شود و به دومی knowledge . بدون شک، علوم قرآنی از نوع دوم است و از این رو، بهتر است در مورد آن به جای اصطلاح «علوم قرآنی»، از عنوان «مطالعات قرآنی» استفاده شود؛ زیرا در علوم قرآنی در پی شناسایی جوانب و زوایای مختلف قرآن کریم هستیم. این مطالعات را هم می توان به دو بخش عمده تقسیم کرد؛ یکی مطالعات قرآنی محض و دیگر مطالعات بین رشته ای. درباره این دو بخش از مطالعات قرآنی تو ضیحی دهید. درباره مطالعات قرآنی محض باید گفت که در این حوزه در پی شناسایی جنبه های مختلف قرآن هستیم. هر کسی ممکن است پرسش هایی در زمینه های مختلف مربوط به قرآن داشته باشد که بخواهد به پاسخی قانع کننده دست یابد. راه دستیابی به پاسخ هم می تواند متفاوت باشد. به طور مثال، گاهی پرسش از تاریخ قرآن است، برای نمونه، کسی می خواهد بداند قرآن موجود در چه زمانی تدوین شده است؟ گاهی پرسش از نسخه های قدیمی قرآن است، کسی می خواهد بداند قدمت قدیمی ترین نسخه های قرآن به چه زمانی برمی گردد. به طور طبیعی چنین پرسش هایی را باید با کاوش های روشمند مورد قبول از نظر تاریخی و نسخه شناسی پاسخ داد. در این بخش، گرچه مطالعات قرآنی محض صورت می گیرد و هدف، شناخت مسائل مربوط به قرآن است، اما به معنای آن نیست که با علوم دیگر ارتباطی ندارد، بلکه از دستاوردهای علوم و فنون و مطالعات دیگر استفاده می کند. به طور مثال، برای به دست آوردن قدمت نسخه های کهن قرآنی از دستاوردهای علم شیمی نیز استفاده می شود. مثلا از کربن 14 برای تعیین تقریبی عمر مصاحف کهن قرآنی استفاده می شود. یا از دستاوردهای بشر در مطالعات زبان شناسی می توان در مطالعات مربوط به واژگان قرآن استفاده کرد. بنابراین مطالعات قرآنی محض می تواند با استفاده از علوم و فنون و مطالعات جدید به رشد و بالندگی بیشتری برسد و این به معنای آن است که ما روز به روز می توانیم امیدوار باشیم که به پاسخ های صحیح تر و مطمئن تری دست یابیم. اما مطالعات بین رشته ای در حوزه مطالعات قرآنی بیشتر به بخشی از مطالعات قرآنی مربوط می شود که به «معارف قرآنی» موسوم هستند. قرآن دارای آموزه های مختلف است و این آموزه ها می تواند با حوزه های مختلف از زندگی انسان و علوم انسانی ارتباط برقرار کند و به قول امروزی ها بین آنها دیالوگ برقرار شود. این دیالوگ می تواند بین آموزه های قرآنی و آموزه های مطالعات روان شناسی برقرار شود یا بین آموزه های قرآنی و آموزه های مطالعات فلسفی برقرار شود و در این دیالوگ هاست که اندیشه های جدید تولید می شود. مطالعات بین رشته ای در حوزه مطالعات قرآنی به طور طبیعی با حوزه علوم انسانی شکل می گیرد. نتیجه ای که می گیریم این است که مطالعات قرآنی در بخش نخست، به دنبال پیدا کردن پاسخ پرسش هایی است که برخی آنها از گذشته وجود داشته است و برخی هم می تواند پرسش های جدیدی باشد. این بخش از مطالعات قرآنی، علم به معنای شناسایی یا همان knowledge است که می تواند با توجه به پیشرفت های دانش بشری در حوزه های مختلف، به پیشرفت نایل آید. پیشرفت در اینجا به این معناست که بشر می تواند پاسخ های بهتر و استوارتری نسبت به گذشته بیابد و در واقع نقطه هایی را که در گذشته در محدوده نقاط مبهم بوده، روشن کند. اما در بخش مطالعات بین رشته ای، در واقع، نه به دنبال فرضیه و تئوری هستیم و نه به دنبال شناسایی چیزی، بلکه به دنبال راه بهتری برای زندگی بهتر هستیم. می خواهیم با بهره گیری از آموزه های وحیانی و نیز دانش و تجربه بشری، به بازکردن افق های جدیدی به روی خود و بشر نایل آییم. شاید این بخش را بتوان هنر و فن نامید که با بهره گیری از مطالعات بین رشته ای که یک سمت آن قرآن بوده است، صورت گرفته است. به این نکته باید توجه داشت که در غرب، ظاهرا آنچه ما علوم انسانی می نامیم در طبقه بندی علوم قرار نمی دهند، بلکه به عنوان هنر« Art » به آنها نگاه می کنند؛ به دلیل این که این رشته ها سروکارشان با اندیشه انسان است و اندیشه انسان در حال تغییر است. این تلقی از علوم انسانی می خواهد بگوید که بسیاری از اینها بحث های ذهنی هستند که اندیشه های انسان و فهم انسان را از انسان، از جامعه انسان، از خدا، از الهیات، از هستی و ... دارند ارائه می کنند و این فهم ها هستند که با هم درگیرند و نه آن واقعیت های خارجی تجربی. به هر حال، دیالوگ یک متن دینی مثل قرآن با متون دینی دیگر و اندیشه های بشری می تواند در حوزه علوم انسانی تحول آفرین باشد. البته این امر هم در اصل، چیز نوپدیدی نیست، بلکه مسلمانان همیشه با الهام از قرآن و آموزه های قرآنی در هر رشته دست به نوآفرینی زده اند. چگونه می توان در زمینه مطالعات قرآنی شاهد پیشرفت و توسعه کمی و کیفی باشیم؟ به نظر می رسد شما پیشرفت در این حوزه مطالعاتی را وابسته به پیشرفت دانش های بشری و بیشتر در گرو تعامل با این دانش ها می دانید. همان طور که در پاسخ به پرسش نخست گفتم در هر دو زمینه مطالعات قرآنی، چه مطالعات قرآنی محض و چه مطالعات بین رشته ای، می توانیم شاهد توسعه و پیشرفت باشیم. در بخش نخست، می توانیم مطمئن باشیم که روزبه روز از بخش های مبهم در مورد مسائل قرآنی کم کنیم و در بخش دوم، روزبه روز شاهد نتایج مبارک تری که حاصل دیالوگ قرآن با مطالعات دیگر است، باشیم. بله، پیشرفت در هر یک از این دو حوزه بستگی به این دارد که تا چه حد با زمان و پیشرفت های مختلف که در زمینه های علوم و مطالعات بشری صورت گرفته است ارتباط برقرار کنیم. به طور مثال، اگر عالمی تصمیم بگیرد هیچ تعاملی با عالمان دیگر نداشته باشد، هیچ گفت وگویی صورت نمی گیرد و هیچ دستاورد جدید هم نمی توان انتظار داشت. اما اگر این عالِم تصمیم بگیرد که با عالمان دیگر و اندیشه های دیگر ارتباط برقرار کند، به طور طبیعی از برخورد اندیشه های او با اندیشه های دیگر، اندیشه های جدیدی خواهد رویید. در زمینه مطالعات بین رشته ای قرآنی نیز همین طور است؛ اگر نگذاریم اندیشه های قرآنی با اندیشه های بشری امروز گفت وگو داشته باشند، بدون شک نتیجه جدیدی هم در این حوزه نخواهیم داشت. در مورد مطالعات قرآنی محض هم اگر نگذاریم پرسش هایی که افراد دارند به صورت کاملا آزاد مطرح شود، به طور طبیعی زوایای پنهان و مبهم، همچنان در پرده باقی خواهند ماند. پس در حوزه مطالعات قرآنی محض که هدفش شناسایی زوایای مختلف مربوط به قرآن است، باید به دو چیز توجه کنیم: یکی این که بگذاریم افراد به صورت کاملا آزاد پرسش های خود را در زمینه های مختلف مربوط به قرآن مطرح کنند و در این مسیر نباید خط قرمزی قائل شویم. دوم این که باید از دستاوردهای دیگر علوم و فنون و مطالعات بشری برای پاسخگویی به پرسش ها استفاده کنیم. هر چه در این دو زمینه فعال تر باشیم به دستاوردهای بهتری در شناسایی قرآن و جوانب مربوط به آن نایل می شویم. در مورد مطالعات بین رشته ای هم باید زمینه های دیالوگ قرآن به عنوان یک متن با متن های دیگر را در حوزه های مختلف فلسفی، کلامی، فقهی، حقوقی و تربیتی ایجاد کنیم. بعضی از کارشناسان و اساتید معتقدند که این حوزه از دانش و پژوهش نزد ما از مدت ها پیش یا حتی قرن ها پیش هیچ تحولی نداشته است. به عقیده شما آیا مطالعات قرآنی امروز، هیچ تحولی را به خود دیده است، یا با آنچه در سابق بوده هیچ تفاوتی ندارد؟ این که آنچه الان با نام علوم قرآنی در جریان است واقعا با آنچه 20 سال پیش، 30 سال پیش یا صد سال پیش و یا حتی 500 سال پیش بوده است یکسان است، من این نظر را اصلا قبول ندارم و قطعا اینها یکسان نیست. من قبول ندارم که هیچ تحولی نبوده است ولی از این طرف هم قبول دارم که تحول چشمگیر نبوده است. اگر تعامل مطالعات قرآنی در هر دو شاخه اش (مطالعات محض و مطالعات بین رشته ای) با جامعه علمی امروز در بستری قرار بگیرد که بستر تحول آفرین باشد، آن علم متحول می شود، اما اگر در بستری قرار داشته باشد که آن بستر تحول را برنتابد، آن علم هم خیلی تحول پیدا نمی کند. بنابراین ما علمی که هیچ تحولی پیدا نکند، نداریم و بالاخره تحول کم یا زیاد داریم و آن هم بستگی دارد به بستری که در آن قرار گرفته ایم. با این حال باید عرض کنم که علوم قرآنی در جامعه ما تحولش کم بوده است چون در یک بستر مناسب قرار نگرفته است. به نظر شما علت این که مباحث ما در زمینه قرآن شاید متناسب با مسائل روز پیش نرفته، چه بوده است؟ در واقع آن بستر نامناسب علوم قرآن که شما به آن اشاره کردید، چیست؟ یکی از عواملی که در رشد و بالندگی علوم و مطالعات در زمینه های مختلف موثر است ارتباط ارگانیک آموزش و پژوهش در آن است. آموزش وقتی به کیفیت بهتر می رسد که مبتنی بر پژوهش علمی و روزآمد باشد و از سوی دیگر، پژوهشگر هم وقتی به صورت جدی کاری را انجام می دهد که احساس کند حاصل پژوهشش می تواند در مراکز آموزشی مورد بهره برداری قرار گیرد. از این رو، به صورت مستمر باید رشته های آموزشی و سرفصل های آموزشی مورد تجدید نظر قرار گیرد و عناوین جدید درسی در برنامه های آموزشی گنجانده شود. وقتی درسی جدید در برنامه آموزشی قرار گرفت، به طور طبیعی، استادان و پژوهشگران باید برای محتوای آن درس موادی را تهیه کنند. این مواد وقتی در پروسه آموزشی قرار گرفت بدون شک با نقد و بررسی های مختلفی از سوی استادان و دانشجویان مواجه شده و نقاط ضعف موجود در آن شناسایی می شود و هر پرسش و اشکالی خود می تواند زمینه پژوهشی جدید را رقم بزند. در رشته علوم قرآن و حدیث در دانشگاه ها سال های سال بود که همین عناوین را در هر سه مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری داشتیم و حتی سرفصل ها هم تکراری بود. همین باعث رکودی ملال آور در این حوزه شده بود. اما خوشبختانه در سال های اخیر هم شاهد تنوع رشته ها هستیم و هم تنوع برنامه های درسی در هر یک از رشته ها و گرایش ها. این امر می تواند نویدبخش رویش های جدید بر شاخه های مطالعات قرآنی باشد. نبود ارتباط مستمر و ارگانیک با جهان خارج و مطالعات غربی یکی دیگر از علل رکود در مطالعات قرآنی است. همیشه نگاه های انتقادی می تواند انگیزه ای مضاعف برای پژوهش های جدید باشد. البته در سال های اخیر نسبت به گذشته در توجه به مطالعات خاورشناسان توجه خوبی صورت گرفته است اما این کافی نیست. باید انجمن های علمی بین المللی شکل بگیرد که ارتباط ما با مطالعات غربی را زنده و روزآمد کند. ارتباط زنده و روزآمد هم منوط به انجام دیالوگ مستمر بین دو طرف است و نه صرفا ترجمه آثاری که گاه صد سال از تولید آن گذشته است. بتازگی ا در جامعه ما رویکردی مطرح شده بود مبنی بر این که قرآن باید مرجعی باشد برای علوم مختلف. رابطه مطالعات قرآنی را با علوم انسانی چگونه می یابید؟ قبلا گفتم که تنها راه طبیعی برقراری ارتباط بین معارف قرآنی و علوم انسانی، برقراری دیالوگ صحیح بین آنهاست. اکنون که بحث های بین رشته ای به صورت کلی ضرورتش احساس شده است، جامعه ای که قرآن را قانون اساسی برای زندگی می داند طبیعتا باید بتواند تعامل خوبی بین آموزه های قرآنی و اندیشه های بشری که هر دو خدادادی است برقرار کند. گاهی احساس می شود که عده ای با پیشفرض های خاصی می خواهند ارتباطی تصنّعی بین قرآن و علوم انسانی برقرار کنند. به طور مثال، فرض گرفته می شود که علوم انسانی بر پایه های نادرستی استوار شده اند که اصلا با آموزه های دینی و قرآنی سازگاری ندارند، بنابراین باید آنها را کنار گذاشت و در عوض، قرآن و تفاسیر را برداریم و دست به تولید علوم انسانی جدید بزنیم. این کار دو اشکال دارد؛ یکی این که پیشفرضش غلط است و دیگر این که فکر می کند می توان یکشبه راه صد ساله را رفت. اولا علوم انسانی در مجموع حاصل اندیشه های بشری است که خداوند این اندیشه را به بشر داده تا بهترین راه حل ها را برای زندگی خود برگزیند و دیگر این که تولید علم در بستر زمان و زمینه های واقعی شکل می گیرد و نه به صورت خلق الساعه. مشکل این است که عده ای می خواهند همه دستاورد اندیشه بشر را نادیده بگیرند و تصور می کنند می توانند جایگزینی برای آنها از قرآن استخراج کنند و نام آن را اقتصاد، روان شناسی، جامعه شناسی، حقوق، علوم سیاسی و... با قید قرآنی یا اسلامی بگذارند! پرسش این است که آیا مگر قرآن آمده است تا جای اندیشه انسان را بگیرد، یا به عکس، قرآن آمده است تا اندیشه انسان را به کار بگیرد و به او انگیزه بدهد و خطوط کلی زندگی سالم را برایش ترسیم کند. بنابراین یکی از کارهای بنیادی که در پژوهش های قرآنی باید انجام شود این است که انتظار ما از قرآن چیست؟ برخی گویا انتظارشان از قرآن این است که جای اندیشه انسان را بگیرد! آیا قرآن آمده است تا موادی برای علوم انسانی در اختیار ما قرار دهد؟ یا این که علوم انسانی راه های دیگری دارد که عمده آن اندیشه ورزی انسان در مواجهه با مسائل و مشکلاتی است که بر سر راه خود می بیند؟ به نظر من، تنها راه صحیح پیوند قرآن با علوم انسانی، فراهم کردن زمینه مساعد برای برقراری دیالوگ بین آنهاست. بنابراین، علوم انسانی باید بستر و راه خود را برود. تنها دیالوگ و گفت وگوی طبیعی بین آنهاست که می تواند به اندیشه های جدید که حاصل به هم پیوستن افق های مختلف است، ختم شود که باید گفت «ختامه مسک» است. [ سه شنبه 93/10/16 ] [ 10:23 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [
نظرات () ]
دلایل این فرضیه گفته شد که نظریه فهم ناپذیرى تأویل قرآن از طریق تنزیل قرآن، بر تحلیل نادرستى از معناشناسى «تأویل» استوار مى باشد و بر این اساس، تأویل به مواردى اطلاق مى شود که ارتباط منطقى با لفظ ندارد. دلایل ما بر ردّ این تصور از «تأویل»، سه دسته از روایات است: اول: روایات تنزیل و تأویل در روایات فراوانى، «تنزیل» و «تأویل» به کار رفته است. با توجه به تقابلى که در این دسته از روایات میان تنزیل و تأویل وجود دارد، روشن شدن معناى «تنزیل»، به ایضاح معناى «تأویل» نیز مدد مى رساند. در برخى از روایات، «تنزیلِ قرآن» به معناى الفاظِ قرآن است; مانند این روایت که میثم به ابن عباس گفت: «درباره تفسیر قرآن هرچه مى خواهى از من بپرس; زیرا من تنزیلش را بر امیر مؤمنان، على(ع) ، قرائت کرده ام و ایشان تأویل آن را به من آموخته است.»() در این خبر و روایات مشابه آن، تنزیل قرآن به معناى الفاظ قرآن است; زیرا آنچه که قرائت مى شود چیزى جز لفظ نیست. بر این اساس، تأویل، که در مقابل آن به کار رفته، شامل معنا و مصداق و هر چه که خارج از مقوله لفظ است، مى شود. بنابر این، مى بینیم که در بعضى از روایات، به مدلولِ کلام و در برخى دیگر، به مصادیقِ کلام «تأویل» اطلاق شده است. در این جا، به ذکر نمونه هایى مى پردازیم: از على(ع) نقل شده است که فرمود: «تأویل «اِنَّا لِلَّهِ وَاِنَّا اِلَیْهِ رَاجِعُونَ»() آن است که خدا مالک ماست و ما از این جهان رخت برمى بندیم.»() توضیح آن که مدلول مطابقى آیه مذکور آن است که ما مملوک خدا هستیم و به سوى او باز مى گردیم، اما لازمه مملوکیت ما براى خداوند، مالکیت خدا بر ما و لازمه به سوى خدا رفتن، رخت بربستن از این جهان است. بنابر این، معنایى که در روایت به عنوان تأویل آیه شریفه آمده، مدلول التزامى آن است. حذیفة بن یمان مى گوید: در روز غدیر، پس از آن که پیامبر(ص) فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَولاه فهذا علىٌّ مولاه»; مردى به پیامبر(ص) گفت: اى رسول خدا، تأویل این سخن چیست؟ آن حضرت فرمود: «مَنْ کُنْتُ نَبِیَّهُ فَهَذَا عَلِىٌّ اَمِیرُهُ.»() روشن است که نظر سؤال کننده آن است که پیامبر اکرم(ص) کدام یک از معانىِ مولى را قصد کرده اند: دوست یا متصدّى امور؟ پس در این خبر نیز «تأویل» به مدلول لفظ اطلاق شده است. از على(ع) نقل شده است که فرمود: «تأویل قول ابراهیم(ع) که فرمود: «اِنّى ذَاهِبٌ اِلَى ربّی»() آن است که ایشان به عبادت خداوند و تلاش در راه او توجه کرد.»() مراد حضرت در این روایت آن است که در این آیه، مدلولِ حقیقى واژه «ذاهب» مراد نیست که به معناى رفتن با پاست ـ چون براى خداوند مکان خاص وجود ندارد ـ بلکه معناى مجازى آن مراد است. در روایتى آمده است که هارون الرشید از امام کاظم(ع) پرسید: چرا شما خود را فرزندان رسول خدا(ص) مى دانید، در حالى که فرزندان على(ع) هستید؟ امام فرمود: همه اتفاق نظر دارند که در ماجراى مباهله، کسى جز على، فاطمه، حسن و حسین : با پیامبر(ص) نبوده است. بنابر این، [در آیه مباهله()] تأویلِ «اَبْنَاءَنَا»، حسن و حسین 8 و تأویلِ «نِسَاءَنَا»، فاطمه3 و تأویلِ «اَنْفُسَنَا» على(ع) است.() در این روایت، «تأویل» به مدلول لفظ اطلاق نشده، بلکه بر مصادیقِ مدلول اطلاق شده است. نتیجه آن که در بسیارى از روایات، «تأویل» یا به معناى «مدلولِ لفظ» است و یا به معناى «مصداق». پس این که گفته شود مراد از تأویل قرآن در متون دینى، مفاهیم و مدلول هاى لفظى آیات قرآن نیست، خالى از اشکال نمى باشد. دوم: روایات ظاهر و باطن در برخى از روایات، تعریفى از «ظاهر و باطن» قرآن ارائه شده که نشان دهنده رابطه معناشناختى بین ظاهر و باطن است. در این جا، به ذکر چند نمونه مى پردازیم: از ابن عباس نقل شده که: «ظاهر قرآن، تِلاوت است و باطن آن، تأویل.»() روشن است که تلاوت را نمى توان مستقیماً به قرآن نسبت داد، تلاوت صفتِ صوتِ تالى است. بنابر این، در صورتى نسبت دادن تلاوت به قرآن صحیح است که بگوییم در این جا، تلاوت به معناى «مَتْلُوّ» است() و «مَتلوّ» همان الفاظ قرآن است; زیرا آنچه مورد تلاوت و قرائت واقع مى شود، معنا نیست، بلکه الفاظ است. حال که مراد از ظاهر قرآن، الفاظ آن است. باطن قرآن نیز که در این روایت از آن به تأویل قرآن تفسیر شده، به هر چه غیر لفظ باشد، حتى به مدلولِ لفظ قابل اطلاق است. و اصولاً آنچه در کلام پیداست همان الفاظ است، معانى در وراى لفظ مى باشد. از حضرت على(ع) روایت شده است که فرمود: ظاهر قرآن، تلاوت است و باطن آن، فهم.() در این روایت نیز باید «تلاوت» را به معناى «متلوّ» بگیریم و علاوه بر آن، فهم را نیز به معناى مفهوم بدانیم; زیرا فهم مربوط به انسان است و نمى توان اولاً و بالذات، به قرآن نسبت داد. پس ملاحظه مى شود که در این دو روایت، مراد از «ظاهر قرآن»، همان الفاظ است که مورد تلاوت و قرائت واقع مى شود و مراد از «باطن قرآن»، مفاهیم و معانى قرآن کریم است. جمع بین دو روایت و روایات دسته اول چنین است که ظاهر قرآن، تنزیلِ آن و باطنِ قرآن، تأویل آن است که در روایتى به آن تصریح شده است.() حُمران بن اَعْیَن از امام باقر(ع) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: ظاهرِ قرآن، کسانى هستند که آیات درباره آن ها نازل شده و باطنِ آن، کسانى هستند که رفتارى مانند آن ها دارند. اگر در این روایت نیز دقت کنیم، مى بینیم که نمى توان گفت افرادى ظاهرِ قرآن هستند و افرادى باطن قرآن، مگر آن که لفظى را در تقدیر بگیریم. در واقع، تقدیر کلام چنین است: ظاهر قرآن معنایى است که شامل کسانى مى شود که آیات درباره آن ها نازل شده ـ یعنى، معناى جزئى ـ و باطن قرآن، معنایى است که شامل کسانى مى شود که رفتارى مانند آن ها دارند ـ یعنى، معناى کلى. تجرید موضوعات از خصوصیاتى که دخالتى در حکم ندارند و حملِ آن ها بر موارد دیگر، از مسائل رایج در هر زبانى است. بنابر این، ملاحظه مى کنیم که در این روایت نیز باطن قرآن به معانى قرآن اطلاق شده است و بین ظاهر و باطن، رابطه زبان شناختى وجود دارد. پس «باطن»، الزاماً به معناى مطالب رمزى نیست که برخى ـ از جمله، باطنیه ـ آن را معادل رَمز دانسته و همه آیات قرآن را رموز و امثال شمرده اند.() سوم: روایاتى که تفاسیر بدون ارتباط معناشناختى را رد مى کند روایاتى وجود دارد که در آن ها، ائمّه اطهار: با تأویلاتى که از تنزیل قرآن فهمیده نمى شود، مخالفت کرده اند. از این روایات استفاده مى شود که اگر چنین تأویلاتى به خودِ آن بزرگواران نیز نسبت داده شده باشد، جعلى است. اینک به نمونه هایى از این موارد مى پردازیم: از هشام بن حکم نقل شده است که به امام صادق(ع) عرض شد: به نقل از شما، گفته اند: مراد از خَمر، مَیْسِر، انصاب و ازلام() افرادى [خاص] هستند. آن حضرت فرمود: «خداوند خلقش را به چیزى که آن را نمى شناسند مورد خطاب قرار نمى دهد.»() داود بن فَرقَد مى گوید: امام صادق(ع) فرمود: «در مورد هر آیه اى نگویید: مراد فلانى است یا فلانى.»() از امام صادق(ع) نقل شده که به ابوالخطاب() نوشت: «به من گزارش رسیده که تو یکى را مصداق خَمر و زنا و دیگرى را مصداق نماز و روزه مى پندارى. آن چنان که مى پندارى نیست، بلکه ما ریشه خیر هستیم و شاخه هاى آن طاعتِ خداست و دشمن ما ریشه شرّ است و شاخه هاى آن معصیت خدا.»() در روایتى آمده است که شخصى طى نامه اى به امام حسن عسکرى(ع) نوشت: سخنانى ]اغراق آمیز[ درباره شما و فضایل شما گفته مى شود... [به طور مثال] آیات «اِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمَنْکَرِ»() و «اَقِیمُوا الصَّلَوةَ»() را تأویل کرده، مى گویند: مراد از نماز، یک مرد است، نه رکوع و سجود! مراد از زکات نیز همان مرد است، نه چند درهم پول و پرداخت آن! این ها به همین شیوه، سایر واجبات و مستحبات و در مقابل، گناهان را تأویل مى کنند! حضرت در جواب، فرمود: «این دین ما نیست، راه خود را از آن ها جدا کن.»() بسیارى از روایات تفسیرى که ارتباط معناشناختى با الفاظ قرآن ندارد، ساخته دستِ غُلات است.() این گونه تأویلات بعداً در فرقه باطنیه نیز راه یافته() و از طریق برخى از متفکّران باطنیه ـ مانند اخوان الصّفا ـ به متون تفسیرى فلسفى و عرفانى وارد شده است. بنابر این، آنچه به عنوان تأویل قرآن ارائه مى شود ـ در هر حوزه اى از حوزه هاى معرفت دینى ـ باید به نوعى، با الفاظ ارتباط زبان شناختى داشته باشد و عرفِ زبان، آن ارتباط را تأیید کند، همان گونه که امام صادق(ع) فرمودند که خداوند خلقش را به چیزى که نمى فهمند مورد خطاب قرار نمى دهد. پس تأویل قرآن یا باید از نوع مفهوم آیات قرآن باشد یا مصداق یا لوازم کلام و یا از نوع مُمَثَّل. در این جا، لازم است در مورد نوع اخیر ـ یعنى رابطه مَثَل و مُمَثَّل ـ قدرى توضیح داده شود. بسیارى از آیات قرآن، مانند مَثَل ها هستند که ویژه موارد ابتدایى نیستند، به هر مورد که با نزولشان مناسبت داشته باشد، اطلاق مى شوند. و این یکى از مواردى است که از آن به «جرى قرآن» تعبیر مى شود.() در حدیثى نیز از امام صادق(ع) نقل شده که فرمودند: «قرآن مانند مَثَل هاست، براى کسانى که دانش آن را داشته باشند، نه غیر آنان.»() مرحوم علاّمه طباطبائى مى فرماید: تأویل آیه، نسبتش به مدلول و مفهوم آیه هم چون نسبت مُمَثَّل است به مَثَل. بنابر این، تأویل اگرچه از حیث دلالت، مدلول ]لفظى[ آیه نیست، لکن به نوعى، حکایت آیه محسوب مى شود، به طورى که همواره بین آن ها ارتباط خاصى وجود دارد; درست نظیر این ضرب المثل: «فى الصَّیْفِ ضَیَّعْتِ اللَّبَنَ»در مورد کسى که مى خواهد کارى را انجام دهد، ولى زمینه و اسباب آن کار را قبلاً از بین برده است; زیرا مفهومى که کلمات این ضرب المثل بر آن دلالت دارد ـ یعنى، از بین بردن شیر توسط کسى که با آن کار دارد ـ آن معنایى نیست که در مورد ذکر شده منظور گردیده است، ولى با این همه، بیانگر حال مخاطب و تصویر کننده آن در ذهن است، به گونه اى که مفهوم حاصل از کلام (مَثَل) بر اساس مدلول لفظى اش، در بردارنده معناى مقصود مى باشد، بدون آن که لفظاً بر آن دلالت کند. همچنین است تأویل [بسیارى از] آیات قرآن.() شایان ذکر است که مرحوم علاّمه طباطبائى مقوله تأویل را جداى از مقوله مفاهیم و مصادیقِ الفاظ مى دانند. ایشان تأویل قرآن را حقیقت خارجى یا حقایق خارجى مى دانند که موجب تشریع حکمى از احکام یا بیان معرفتى از معارف مى شود.() و در واقع، تعریفى از تأویل ارائه داده اند که شامل مفاهیم و مصادیق نمى شود. بنابر این، رابطه آن با الفاظ صرفاً رابطه مَثَل و مُمَثَّل است.() ولى در متون دینى، تأویل به مقولات گوناگون، که همگى نوعى رابطه زبان شناختى با الفاظ دارند، اطلاق شده است که اهمّ این مقولات عبارتند از:
براى روشن شدن مطلب، مثالى ذکر مى کنیم: قرآن کریم مى فرماید: «اَقیمُوا الصَّلوةَ». این جمله یک معنا و مفهوم دارد که هر کس با لغت عرب آشنا باشد، آن را مى فهمد. علاوه بر معنا و مفهوم، نماز در شریعت اسلام، مصداقى دارد که داراى اجزا و شرایطى خاص است که پیامبر اکرم(ص) در تبیین مصداق نماز فرمودند: «صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونی اُصَلّی».() در این جا، غیر از معنا و مصداق، مقوله دیگرى نیز وجود دارد و آن این است که علت غایى امر به نماز چیست؟ ممکن است مثلاً، گفته شود که «عبودیّت» است. ما از این مرحله، به «حکمتِ» آیات قرآن تعبیر مى کنیم یعنى، اوامر، نواهى، احکام و معارف قرآنى در عین حال که داراى معنا و نیز مصداق هستند ـ و هر یک نیز در جاى خود معتبرند ـ داراى حکمت هایى نیز مى باشند که آن حکمت ها مستندِ آن اوامر و نواهى و بیان معارف اند. به نظر مى رسد که مقوله سوم نیز جزو تأویل است، نه این که در متون دینى تأویل فقط به مرحله سوم اطلاق شده باشد. مرحوم صدوق در علل الشرایع، حدیثى از امام صادق(ع) نقل مى کند که روزى حضرت على(ع) از کنار کعبه عبور مى کردند، نگاهشان به مردى افتاد که نماز مى گزارد. حضرت نحوه نمازگزاردن او را پسندیدند و به او فرمودند: «آیا تأویل نمازت را مى دانى؟» آن مرد گفت: اى پسر عموى رسول خدا، آیا نماز را جز عبودیت تأویلى دیگر نیز هست؟ حضرت به او فرمودند: «اى مرد، بدان که خداوند پیامبرش را بر امرى از امور مبعوث نکرد، مگر آن که براى آن تأویلى است و همه آن ها بر عبودیت استوار است.»() خلاصه بحث در روایات، هم به مفاهیم و هم به مصادیق آیات قرآن و هم به حکمت هاى نزول احکام و شرایع و معارف قرآن، همگى تأویل اطلاق شده است. ولى باید توجه داشت که این ها هر یک مقوله اى جداگانه اند. اما هر یک از این مراحل با الفاظ قرآن رابطه زبان شناختىِ خاص خود را دارد و تنها رابطه نوع اخیر ـ یعنى، مرحله حکمت ها با الفاظ ـ رابطه مَثَل و مُمَثَّل است. البته باید توجه داشت که عالى ترین و در عین حال، صعب ترین مرحله تأویل قرآن همین مرحله حکمت هاست که با احکام و معارف قرآن نوعى رابطه علّیت دارد ـ یعنى، حکمت ها علت غایى اوامر و نواهى و معارف قرآن اند. خداوند نیز فرمود: «وَاِنَّهُ فی اُمِّ الکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِىٌّ حَکیمٌ.»() و تنزیل قرآن، آیات و نشانه هایى است از کتاب حکیم: «تِلْکَ آیَاتُ الکِتَابِ الحَکیمِ.»() و تفصیلى که ما به صورت امر، نهى، قصه، مَثَل، ترغیب، ترهیب و جدل در قرآن مشاهده مى کنیم، همه از حکمتى والا برخوردار است: «کِتابٌ اُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکیم خَبیر.»() و شاید بتوان گفت که آنچه در روایات تحت عنوان «تنزیل و تأویل» یا «ظاهر و باطن» آمده، در قرآن کریم به عنوان «کتاب و حکمت» ذکر شده است ـ یعنى، «کتاب» همان تنزیل و «حکمت» همان تأویل است. همان طور که در روایات آمده است خداوند تنزیل و تأویل را بر پیامبر نازل کرد.() در قرآن کریم نیز آمده است: «وَاَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ.»() در این که «حکمت» همان «تأویل» است مى توان به دو آیه استشهاد کرد اول، در دو آیه آمده است: «وَمَا یَذَّکَّرُ اِلاَّ اُولُوا الاَْلْبَابِ»: یکى در مورد حکمت و دیگرى در مورد تأویل: «وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ اُوتِىَ خَیْراً کثیراً وَمَا یَذَّکَّرَ اِلاَّ اُولوا الاَْلْبَابِ»() «و مَا یَعْلَمُ تَأْویلَهُ اِلاَّ اِللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِه کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکّرَ اِلاَّ اُولُوا الاَلْبَابِ.»() دوم دعاى پیامبر(ص) در مورد ابن عباس با دو لفظ گزارش شده است: یکى «اَللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِى الدّینِ وَعَلِّمْهُ التَّأویلَ»() و دیگرى «اَللَّهُمَّ فَقِّههُ فِى الدّینِ وَعلِّمْهُ الْحِکْمَةَ»() که نشان از یکى بودن تأویل و حکمت است.() نکته پایانى: اگر ما مى گوییم هرگونه تأویل از قرآن باید نوعى رابطه زبان شناختى با الفاظ قرآن داشته باشد، بدان معنا نیست که بگوییم پس ما خود بدون کمک روایات و سخنان معصومان: مى توانیم به همه تأویل قرآن دست یابیم، بلکه معنایش این است که آنچه در روایات بیان مى شود الفاظ باید آن ها را ـ چه از نظر معنا و چه از نظر مصداق ـ پذیرا باشند، وگرنه ممکن است لفظى مشترک در دو یا چند معنا باشد و قرینه معیِّنه دال بر تعیین یکى، وجود نداشته باشد. طبیعى است که در این صورت، لفظ مجمل است و ما قادر نیستیم معناى صحیحِ مراد را بفهمیم. یا ممکن است مفهومى قابل تطبیق بر مصادیق متعدد باشد، ولى همه آن مصادیق مرادِ خداوند نباشد. در این جاست که ما در تأویل قرآن به علوم و معارف گوناگون نیازمندیم که از جمله بارزترین آن ها، روایات مأثور از نبى اکرم(ص) و ائمّه معصوم: است.()
[ جمعه 92/11/25 ] [ 9:19 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [
نظرات () ]
|
||