سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نمایش تصویر در وضیعت عادی


 
قالب وبلاگ

مقدمه

گاهى در تفسیر قرآن، مطالبى ارائه مى شود که رابطه منطقى و زبان شناختى با الفاظ قرآن ندارد; مانند تفسیر «لیال عشر» در سوره مبارکه فجر به «حواس ده گانه ظاهر و باطن»() و نیز تفسیر همین آیه به امامان ده گانه، از امام حسن مجتبى(ع) تا امام حسن عسکرى(ع) مطابق برخى از روایات تفسیرى(); تفسیر «لیلة القدر» به پیامبر اکرم(ص)()، تفسیر «تین» و «زیتون» به «عقل کل» و «نفس کل»() و بسیارى دیگر از این قبیل.

حال این سؤال مطرح است که این گونه تفاسیر چه رابطه منطقى و زبان شناختى اى با الفاظ قرآن دارند؟

این گونه موارد نوعاً به عنوان «تأویل» و نیز «باطن» قرآن معرفى مى گردند و بیش تر در یکى از این سه حوزه معرفت دینى یافت مى شوند:

1ـ حوزه روایات تفسیرى;
2ـ حوزه تفاسیر فلسفى ـ عرفانى;
3ـ حوزه تفکر باطنى (اسماعیلیه)

شاید بتوان گفت مهم ترین دلیل در همه این حوزه ها براى توجیه تفاسیرى که رابطه معناشناختى آن با الفاظ قرآن مبهم است، روایات مربوط به تأویل و باطن قرآن است ـ یعنى، این قضیه که «هر آیه اى علاوه بر ظاهر و تنزیل، داراى باطن و تأویل است» به عنوان کبراى کلّى در استدلال بر صحّت آن تفاسیر به کار گرفته شده است. پس گویى «تأویل قرآن» رابطه اى زبان شناختى با الفاظ قرآن ندارد.

یکى از نویسندگان در تأیید این مطلب مى گوید: «در تأویل هر امرى، مناسبت با ظاهرِ آن، از حدود دلالت هاى لفظى بیرون بوده، از احساس ظاهرى و علم عادى دور مى باشد.»() وى در تطبیق مطلب مزبور بر بسیارى از روایات تفسیرى مى نویسد: «در بسیارى از روایات وارد شده، قسمتى از آیات، بدون هیچ گونه دلالت و ظهور لفظى، بر ائمّه اطهار: و شیعیانشان تطبیق گردیده، ...بدیهى است تمام موارد مذکور از باب تأویل بوده، این خود دلیل بر آن است که تأویلات قرآن از سنخ مدلول ها و مفاهیم لفظى نمى باشد و دلالتِ آیات قرآن بر آن دسته از حقایق خارجى و واقعیت هاى عینى که "تأویل" نامیده مى شود، از طریق دلالت لفظى صورت نمى پذیرد.»()

اگر این فرض را بپذیریم، باید اعتراف کنیم که از طریق الفاظ قرآن (تنزیل قرآن) و روابط معناشناختى، دست رسى به فهم تأویل قرآن ممکن نیست. در این صورت، از یک سو، تنها راه دست رسى به تأویل، نقل یا الهام و مکاشفه خواهد بود و از سوى دیگر، ما باید آنچه را مبتنى بر نقلِ ـ به ظاهر صحیح ـ است، بپذیریم، هر چند ارتباط آن را با ظاهرِ آیه نفهمیم. بنابراین، راهى براى نقد متن احادیث تفسیرى یا مکاشفاتِ حکایت شده وجود نخواهد داشت و چه بسیار مجعولاتى را که باید عنوان تأویل قرآن پذیرا شویم.

ما این تحلیل از تأویل قرآن را که نتیجه آن فهم ناپذیرى تأویل از طریق تنزیل است، قبول نداریم و در این مقال، در صدد اثبات این مطلب هستیم که این تحلیل بر تصورى نادرست از مفهوم تأویل در حوزه معرفت دینى استوار است.

ارتباط تأویل قرآن با الفاظ آن

در این مبحث، فرض بر آن است که تأویل قرآن باید به نوعى، با الفاظ قرآن رابطه زبان شناختى داشته باشد، یعنى مطالبِ بیان شده به عنوان تأویل، باید به نحوى قابل قبول از الفاظِ قرآن فهمیده شود. در این فرض مطالبى که به عنوان تأویل قرآن ارائه مى شود و هیچ رابطه اى از روابطِ معمول در عُرفِ زبان را با الفاظ ندارد، مردود شناخته مى شود.

پیش از بیان دلایل این ادّعا، لازم است منظور خود را از روابط معناشناختى مشخص کنیم. منظور از روابط معناشناختى، یکى ا ز روابط ذیل است:

1ـ رابطه وضعى لفظ و معنا (مدلول): این رابطه در منطق، «دلالت» نامیده مى شود و عبارت است از رابطه علمى بین دو چیز به طورى که علم به یکى از آن ها، سبب انتقال ذهن نسبت به دیگرى شود. رابطه لفظ و معنا یا مطابقه است یا تضمّن و یا التزام.

2ـ رابطه مفهومو مصداق: «مفهوم» یعنى، صورت ذهنى انتزاعى از حقیقت اشیا و «مصداق» آن چیزى است که مفهوم برآن منطبق مى شود.

3ـ رابطه لازم و ملزوم: ممکن است معنایى که به لفظ یا آیه اى از قرآن نسبت داده مى شود، مدلولِ لفظ یا آیه نباشد، ولى لازمه مدلول آن ها باشد.() بر این اساس، عکس مستوى و عکس نقیض قضایاى قرآنى، از لوازم آیات قرآن است و نیز استدلال منطقى که عبارت از تنظیم مقدّمات صغرى و کبرى و نتیجه است از نوع لازم غیر بیّن.

4ـ رابطه مَثَل با مُمَثَّل: بیان مطالب با مَثَل، در هر زبانى رایج است، به این صورت که مسائلِ معقول را با تشبیه آن به محسوس، قابل درک مى کنند. رابطه اى که مَثَل با مَمَثَّل دارد، نه رابطه دالّ و مدلول است و نه رابطه لازم و ملزوم و نه رابطه مفهوم و مصداق، بلکه مَثَل صرفاً حکایتى است از مُمَثَّل و نوعى تشبیه محسوب مى شود.

آنچه به عنوان «تأویل قرآن» بیان مى شود باید یکى از روابط یاد شده را با الفاظ قرآن داشته باشد; یعنى یا مدلول آیه بوده ـ از هر نوع دلالتى که باشد ـ یا مصداق آیه بوده ـ به گونه اى که مفهومِ لفظ آن را پذیرا باشد ـ یا جزو لوازم کلام الهى بوده ـ از هر نوع لازم ـ و یا مُمَثَّل باشد براى آیه اى که مَثَل فرض شده است. ما معتقدیم که در کلام معصومان: نیز به چیزى غیر از این موارد، «تأویل» اطلاق نشده است.

 


[ جمعه 92/11/25 ] [ 9:19 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [ نظرات () ]
روح خدا در قرآن و کتاب مقدس

اشاره

روح خدا یا روح القدس نام مقاله‏اى است که در کنفرانس بین‏المللى روح در دنیایى ادیان (The Sprit In A World Of Many Faiths) برگزارشده توسط بخش بین‏الادیان کلیساى بریتانیا در دانشگاه نیوپورت(Newport) انگلستان در سال 2003ارایه شده است و اینک خلاصه آن، جهت خوانندگان فارسى‏زبان آورده مى‏شود و اصل مقاله به انگلیسى در ادامه مى‏آید.

کلیدواژه‏ها:

روح، روح القدس، روح خدا، جبرئیل، کتاب مقدس، مفردات قرآن
روح خدا یا روح‏القدس از موضوعات مشترک و بین الادیانى در میان ادیانى چون زردتشتى، یهودى، مسیحى و اسلام است. کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان به طور مکرر از روح القدس سخن مى‏گوید و در قرآن نیز آیاتى چند درباره آن آمده است.
عالمان و مفسّران اهل سنّت، «روح» را همان جبرائیل دانسته‏اند؛ امّا روایات شیعى آن را مخلوقى از مخلوقات خدا که برتر از جبرائیل و میکائیل و فرشتگان است، تفسیر کرده‏اند. مسیحیان آن را نه جبرائیل و نه مخلوق، بل خودِ خدا دانسته‏اند.
در این مقاله، موضوعاتى چون «معادل‏هاى روح در زبان‏هاى مختلف»، «حقیقت روح»، «کارکردهاى روح»، «نقش روح در حیات و درجات آن»، «تفاوت روح و نفس در وجود انسان» و «روح پلید» مورد بررسى قرار گرفته است. عمده هدف نویسنده عرضه تفسیرى تطبیقى از روح، مطابق قرآن، عهد عتیق و عهد جدید است.
قرآن، روح را با تعابیرى چون «روحى»، «روحنا» و «روحه» به خداوند منسوب ساخته است؛ امّا مفسّران مسلمان اضافه روح به خداوند را از نوع اضافه تشریفى دانسته، گفته‏اند که این تعبیر مانند تعبیر «بیتى» یا «جنَّتى» است که خداوند بیت و جنّت را به خود منسوب دانسته‏است؛ در حالى که آنها مخلوق خداوند هستند.
امّا صرف‏نظر از این که روح مخلوقى از مخلوقات خداوند است، مفسّران در تعیین مصداق روح دچار اختلاف‏اند تا جایى که تفسیرهاى اثرى در برخى از آیات تا پانزده تفسیر از روح به دست داده‏اند. 
تردیدى نیست که روح در همه مواردى که در قرآن به کار رفته است، داراى یک مصداق نیست؛ بلکه حسب مورد، مصداق متفاوتى دارد. این موارد را مى‏توان در هفت قسم برشمرد: 1. موجودى مستقل در ردیف فرشتگان؛ 2. جبرئیل؛ 3. حیات افاضه شده به انسان؛ 4. تأییدکننده پیامبران و مؤمنان؛ 5. وحى و قرآن؛ 6. حضرت عیسى(ع)؛ 7. فرستاده خدا به سوى حضرت مریم.
با این حال، برخى از مفسّران بر آن‏اند که علیرغم این کاربردهاى به ظاهر متفاوت، روح چیزى جز «کلمه حیات» نیست که مخلوقى برتر از فرشتگان و دیگر موجودات است. خداوند به وسیله کلمه حیات خود، در فرشتگان و انسان‏ها و بقیه موجودات حیات به وجود مى‏آورد. از این منظر جبرائیل نیز از آن جهت روح‏القدس نام دارد که بهره‏اى وافر از روح الهى دارد؛ در عین حال که او یک فرشته است؛ همان‏طور که عیسى سرشار از روح الهى است تا جایى که مرده را زنده مى‏کند، و در عین حال او یک انسان است. مطابق این تفسیر، روح داراى دو مظهر است: 1. روح مطلق؛ 2. روح مقیّد.
روح مطلق، مخلوق خداوند و برتر از فرشتگان و کلمه حیات خداوند است. روح مقیّد پرتوهایى از روح مطلق است که در عالم فرشتگان و انسان و جز آنها در قالب‏هاى محدود و معیّنى از حیات تجلّى و تعیّن یافته است.
مطابق عهد قدیم و عهد جدید روح داراى کارکردهاى بسیارى است که این کارکردها آن را در ردیف خدا قرار مى‏دهد. عمده این کارکردها به این قرار است:
1. نقش داشتن در خلقت جهان و انسان؛ 2. ایجاد حیات در موجودات؛ 3. نیروبخشیدن به انسان‏ها؛ 4. عامل نبوّت و پیش‏گویى در انبیا؛ 5. وحى؛ 6. الهام؛ 7. تفسیر رؤیا؛ 8. طى الارض؛ 9. هدایت تکوینى به صراط مستقیم؛ 10. کشف و شهود؛ 11. علم لدنّى؛ 12. دعا و استغفار براى مؤمنان؛ 13. ایجاد امید؛ 14. اخبار غیبى؛ 15. تطهیر معنوى؛ 16. سخن گفتن به زبان‏هاى غیبى؛ 17. شفا.
مسیحیان روح‏القدس را در کنار خداى پدر و خداى پسر، اقنوم سوّم از اقانیم سه‏گانه مى‏دانند که در واقع خود خداست؛ اما به نظر مى‏رسد که روح در کتاب مقدّس عبارت است از: تجلّى قدرت و اراده خداوند در جهان خلقت که به انحا و درجات مختلف بروز و ظهور پیدا مى‏کند؛ از این رو نمى‏توان گفت که روح‏القدس خداست و از طرف دیگر هم نمى‏توان گفت که مخلوق خداست؛ بلکه مظهر قدرت و اراده خداوند است که در موجودات تحقق مى‏یابد؛ ولى از آنجا که کتاب مقدّس در بسیارى از مفاهیم انتزاعى از زبان تجسّمى استفاده کرده، گمان شده است که روح‏القدس یک شخص است و آن خداست. براى نمونه کتاب مقدس در مورد مفاهیمى چون گناه و مرگ نیز از زبان تجسّمى استفاده کرده است.


[ جمعه 92/11/25 ] [ 9:4 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [ نظرات () ]

1 2 3 4 5

نوشته شده , در شنبه 30 اردیبهشت 1391 , موضوع "" 

  
خلاصه: وحی پیامبرانه از موضوعاتی است که دانشمندان با رویکردهای مختلف به تجزیه و تحلیل و داوری در مورد آن پرداخته­اند. گفتمان حاکم بر این بحث تفاوت­های چشمگیری با یکدیگر دارد. در مورد وحی و نبوت، حداقل سه گفتمان دیده می­شود

 




«دانشیار دانشگاه قم»

دکتر محمد کاظم شاکر امشب در مؤسسه پژوهشی فرهنگی فهیم درباره نظریه های مطرح در حوزه وحی پیامبران  گفت:

وحی پیامبرانه از موضوعاتی است که دانشمندان با رویکردهای مختلف به تجزیه و تحلیل و داوری در مورد آن پرداخته­اند. گفتمان حاکم بر این بحث تفاوت­های چشمگیری با یکدیگر دارد. در مورد وحی و نبوت، حداقل سه گفتمان دیده می­شود:

1. گفتمان اسلامی، که وحی را کاملاً الهی می­داند و نقش بشر و عناصر بشری در آن به صفر می­رسد. یهودیان نیز در مورد تورات به همین دیدگاه قائلند؛ 2. گفتمان مسیحی، که وحی بر پیامبران را الهی– بشری ارزیابی می­کند؛ 3. گفتمان سکولار، که آن را یکسر بشری دانسته و صرفاً با پارادیم­های اجتماعی و روان­شناختی ارزیابی می­کند.

موضوع بحث ما نحوه رابطه خداوند با متون مقدس در ادیان ابراهیمی است. وحی عنوانی است که پیروان هر سه دین اسلام، مسیحیت و یهودیت از آن در این رابطه یاد می کنند اما سؤال این است که «چه چیزی از سوی خدا به آورندگان کتب آسمانی وحی شده است؟» در پاسخ به این پرسش سه فرض وجود دارد که هریک از آنها طرفدارانی دارد. این سه عبارتند از: 1. هم الفاظ و هم معانی از سوی خدا وحی شده است 2. فقط معنا از سوی خدا وحی شده است و الفاظ از نویسندگان و آورندگان کتب مقدس است. 3. نه الفاظ و نه معانی هیچ کدام از سوی خدا نیست. در اینجا اوّلی را «وحی لفظی»، دوّمی را «وحی معنوی» و سوّمی را «وحی نفسی» می نامیم.


موسسه فهیم نشست

دانشیار دانشگاه قم سپس در توضیح نظریه وحی لفظی گفت:

مطابق این نظریه، پیامبران کلام خدا را مى‏شنیدند و آن را عیناً به مردم ابلاغ مى‏کردند. مسلمانان در مورد قرآن کریم چنین می اندیشند که پیامبر و عامل بشری هیچ نقضی در آن نداشته و الفاظ و معانی قرآن به پیامبر وحی شده است. یهودیان معتقدند که تورات با الفاظش به طور کامل توسط خداوند بر حضرت  موسی وحی شده است و حتی برخی از دانشمندان یهودی به قدیم بودن آن سخت پایبندند. اقلیتی از مسیحیان نیز اعتقاد دارند که  کتاب‏هاى مقدس با همین الفاظْ الهام شده‏اند و خدا پیام خود را کلمه به کلمه به کاتب بشرى منتقل کرده است. می توان گفت تمام کسانی که وحی را لفظی می دانند لفظ و معنا هر دو را حاصل وحی می دانندُ حتی اگر تصریح نکنند که وحی شامل لفظ و معنا می شود. البته می توان فرض کرد که وحی تنها املای الفاظ بوده و معانی به ارتکاز ذهنی مخاطبِ وحی واگذار شده است. اما باید دید که می توان به همه لوازم این فرض قائل شد یا خیر.

وی در ادامه به وحی معنوی اشاره کرد و ویژگی های آن را این گونه برشمرد:

تفکر غالب در میان مسیحیان در قرون وسطی و امروزه نیز در صورت های سنتی تر مذهب کاتولیک و محافظه کاران پروتستان آن است که خداوند حقایق گزاره ای به پیامبران الهام کرده است. آنها معتقدند که خداوند کتاب‏هاى مقدس را به وسیله مؤلفان بشرى نوشته است و بر اساس این اعتقاد مى‏گویند که این کتاب‏ها یک مؤلف الهى و مؤلفانى بشرى دارند. از نظر آنها خداوند مؤلف نهایى کتاب مقدس است، جز این که این عمل را از طریق مؤلفان بشرى که کارگزاران وى بوده‏اند، به انجام رسانده است. مؤلفان بشرى  کتاب مقدس هر یک در عصرى خاص مى‏زیسته و به رنگ زمان خود درآمده بوده‏اند. همچنین این مؤلفان، مانند دیگر انسان‏ها با محدودیت‏هاى زبان و تنگناهاى علمى دست به گریبان بوده‏اند، بنابراین اصولاً مسیحیان نمى‏گویند که خدا کتاب‏هاى مقدس را بر مؤلفان بشرى املا کرده، بلکه معتقدند که او به ایشان براى بیان پیام الهى به شیوة خاص خودشان و همراه با نگارش مخصوص و سبک نویسندگىِ ویژة هر یک، توفیق داده است. در نتیجه، به عقیدة مسیحیان، اصل پیام از سوى خدا آمده و حق است، اما شکل پیام تنها به خدا مربوط نمى‏شود، بلکه به عامل بشرى نیز ارتباط پیدا مى‏کند. این عامل بشرى، نویسندة کتاب است که مانند همة مردم محدود و در معرض خطاست.

سلسله نشست های نظریه پردازی موسسه فرهنگی پژوهشی فهیم

دکتر شاکر در مورد نظریه سوم یا وحی نفس نیز اظهار کرد:

مطابق این نظریه، وحی نه به الفاظ و نه به معانی بوده است بلکه لفظ و معنا آفریده ذهن و زبان نویسندگان و آورندگان متون مقدس است. پژوهش­های علمی در دو سده اخیر در دانش روان­شناسی، فرضیه­های جدیدی را در مورد پیامبران مطرح ساخت که به نظریه «وحی نفسی» انجامید. مطابق این نظریه، برخی دانشمندان اروپایی مدعی شدند که وحی از باطن پیامبری که وحی را دریافت می­کند بر او عارض می­شود، نه از خارج؛ زیرا مرام عالی و باطن پاک و قوه ایمان به خدا و لزوم پرستش او و ترک بت­پرستی و تقلیدهای موروثیِ پست، عموماً در او تأثیری دارند و همان­ها در ذهنش تجلی نموده، در شعور باطنش آن خواب­ها و رؤیت فرشته و سایر حالات روحی حادث می­شود و آنچه را واجب و لازم می­شمارد، معتقد می­گردد که امر و ارشاد خداوندی است که بدون واسطه از آسمان بر وی فرود آمده و یا آن که کسی را در برابر خویش مجسم دیده، معتقد می­شود که فرشته­ای است که از ماوراء الطبیعه به سویش فرستاده شده است و چه بسا که سخن او را نیز بشنود. صاحبان این نظریه را به چند دسته می توان تقسیم کرد: 1. کسانی که وحی را صرفاً حاصل الهامات ضمیر ناخودآگاه انسان می دانند؛ 2. کسانی که وحی را مرتبط با تجربیات مینوی می دانند. سکولارها و علم گرایان به نظریه نخست قائل شده اند و عرفان گرایان به نظریه دوم معتقدند. مطابق نظریه تجربه گرایان، نفسِ تجربه‏گر از آنچه تجربه کرده است مفاهیم و گزاره‏هایى مى‏سازد و آن را به شکل کلامى حاوىِ پیام به دیگران منتقل مى‏ کند. وحی الهی و واکنش انسانی همیشه در هم تنیده است. یک مواجهه که به مشیت و مبادرت الهی بوده، توسط بشر جایز الخطا، تجربه، تعبیر و توصیف شده است. خلاصه آن که، [طبق این نظر،] وحی نه صرفاً مجموعه ای از قضایای الوهی است و نه صرفاً محموله ای از تعالیمی که انسان جدا از تجربة خویش از خداوند، بتواند به دست آورد. برخی مانند شلایر ماخر، نوشته های مقدس را حاصل واکنش انسانی به تجربه های مینوی دانسته اند. برخی هم مانند جان هیک، آنها را عقایدی دانسته اند که مؤلفان و پدیدآورندگان آنها از تجربه به گونه ای خاص به دست آورده اند.

در نهایت استاد دانشگاه قم به سئوالات محققان حاضر در جلسه پاسخ داد.


[ جمعه 92/11/25 ] [ 8:58 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [ نظرات () ]
.: :.

درباره نویسنده


محمد کاظم شاکر
دارای دکتـرا از دانشـگاه تریبت مدرس در رشته علوم قـرآن و حـدیث؛ استـاد تمـام دانشـگاه علامه طباطبائی؛ سردبیـر مجـله عـلمی - پـژوهشی کتـاب قیـم دانشگاه یــزد

شمار بازدیدها


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 32
کل بازدیدها: 98548