سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نمایش تصویر در وضیعت عادی


 
قالب وبلاگ

نقد قدرت (5)

محمدکاظم شاکر

استاد گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه علامه طباطبائی

29 بهمن 1395

 

قسمت پنجم: نهاد قدرت و لزوم تجدید نظر در روش دشمن­ شناسی

دو دسته واژه است که در زبان فارسی بسیار پر­کاربرد است. آنها عبارتند از:

یک، واژه ­هایی با پسوند «ایسم - ism» که حاکی از نوعی مکتب فکری با چارچوب­ های خاصِ «ایدئولوژیک» است، مانند مارکسیسم، کاپیتالیسم و اگزیستانسیالیسم؛

دو، واژه­هایی با پسوند «شناسی» (لوژی - logy) که معمولاً بر دانش­ هایی چون زبان ­شناسی، روان­ شناسی و جامعه ­شناسی اطلاق می­شود.

بر کسی پوشیده نیست که نهاد رهبری در جمهوری اسلامی ایران در سال­های اخیر به طور مکرّر بر دشمن و «دشمن­ شناسی» تأکید دارد، به طوری که کلیدواژه «دشمن» به یکی از پربسامدترین واژه­ها­ در سخنرانی­ های رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران تبدیل شده است. پسوند «شناسی» در واژه «دشمن­ شناسی» ایجاب می­کند که آن را «مطالعه ای همه ­جانبه برای شناخت و آگاهی از دشمنان جمهوری اسلامی ایران» بدانیم. این امر به خودی خود نه تنها اشکالی ندارد، بلکه در جای خود می­تواند امری بسیار پسندیده و نیکو نیز به شمار آید. اما همین امر، در یک صورت می­تواند برای ملت و حتی دستگاه رهبری ایران بسیار آسیب­زا باشد، به طوری که ممکن است به جای دشمن­ شناسی به «دشمن­ هراسی» و حتی «دشمن­ زایی» منجر شود. بنابراین، دل­مشغولانِ دشمن­شناسی در جمهوری اسلامی، نباید آن را به یک «ایسم» تبدیل کنند و آن را در یک جریان بسته و تنگ ایدئولوژیک گرفتار سازند.

به نظر نگارنده، دشمن­شناسی­ای که توسط نهاد رهبری در ایران ارائه می­شود شَبَحی از شرق­شناسیِ گذشته غربیان را در اذهان تداعی می­کند. شرق­شناسی در زبان فارسی مانند دشمن­شناسی با پسوند «شناسی» به کار می­رود اما واژه اصلیِ آن در زبان انگلیسی، کلمه اورِینتالیسم (Orientalism)، با پسوند «ایسم» است. ادوارد سعید، دانشمند فلسطینی­تبار که تا حال حاضر اولین و بهترین کتاب آکادمیک با عنوان «شرق­شناسی» نوشته، معتقد است که شرق­شناسیِ غربیان در چارچوب پیش­فرض­های غلط غربیان در مورد شرق صورت گرفته و از این رو، ارزش علمی ندارد. وی در پایان کتابش هشدار می­دهد که مبادا شرقیان هم به دنبال «غرب­شناسی» از نوع «شرق­شناسیِ» غربیان باشند. وی در آخرین سطور کتابش می­نویسد:

من واقعاً عقیده دارم که امروزه در عرصه­ی علوم انسانی به حد کافی کوشش می­شود تا محقق عصر ما از بینش­ها و روش­ها و اندیشه­هایی برخوردار شود که بتوانند الگوسازی­های نژادی و ایدئولوژیک و امپریالیستی را (از آن گونه که شرق­شناسی در دوره اعتلای تاریخی­اش پدید آورد) به کنار زنند. من شکست شرق­شناسی را به همان اندازه که شکستی فکری و فرهنگی می­دانم، شکستی بشری تلقی می­کنم. از آن رو، چنین می­گویم که شرق­شناسی در برابر شرق موضع رویارویی به خود گرفت و به همین جهت نتوانست خود را با تجربه بشری همراه سازد و به­علاوه، نتوانست تجربه­ی بشری را همچون تجربه­ی بشری ببیند. مهم­تر از هر چیز، امیدوارم به خوانندگان نشان داده باشم که جواب شرق شناسیِ غربیان، غرب­شناسی به سبک شرق­شناسیِ آنها نیست. هیچ مشرق­زمینی­ای با این فکر خوشنود نخواهد شد که احتمال می­رود او که خود قبلاً مشرق زمینی بوده است به مطالعه­ی آنچه ساخته و پرداخته­ی ذهن خودش در باره مغرب زمینیان است، روی آورَد. (شرق شناسی، صص469-470)

جدای از دوست یا دشمن بودن غرب یا آمریکا، چنانچه بخواهیم غرب و آمریکا را بشناسیم باید آن را آن­طور که هست بشناسیم نه آن طور که ذهن و ضمیر رهبران ما می­خواهد! نوع دوم، همان چیزی است که ادوارد سعید ما را از آن بر حذر می­داشت و برخی پژوهش­گران معاصر آن را «شرق­شناسیِ معکوس» نامیده­اند. در این نوع از دشمن­­شناسی، آن را در چارچوب­های تنگ فکری گرفتار ساخته­ایم که بیشتر «دشمن­هراسی» است تا دشمن­شناسی. رسانه­های دولتی ما که تحت کنترل نهاد قدرت است، سال­های سال است که ایران­هراسی و اسلام­هراسی را به غربیان و رسانه­های غربی نسبت می­دهند و آن را به شدت محکوم می­کنند. اکنون سؤال این است: آیا ما هم می­خواهیم به جای غرب­شناسی، عملاً به غرب­هراسی و آمریکا­هراسی دامن بزنیم و نام آن را دشمن­شناسی بگذاریم؟

شناخت صحیح شناختی است که مبتنی بر واقعیت باشد. واقعیت­ها هم هر چه ملموس­تر باشند، بهتر است. واقعیت ملموس آن­چیزی است که در جلوی دیدگان اتفاق می­افتد و مردم و نیز دستگاه رهبری می­توانند خوب و بد آن را با چشمان باز و غیر مسلحِ به عینک­های مخصوص ببینند. تردیدی نیست که آمریکا در دوران گذشته، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، مواضعی در برابر کشور ما داشته که قطعاً برای ملت ما آسیب­زا بوده است. برخی از این مواضع مانند دخالت در کودتای 28 مرداد 1332مورد اذعان و اعتراف و حتی پوزش­خواهی مقامات رسمی آمریکا -مانند خانم مادلین آلبرایت- نیز واقع شده است. اما این همه­ی واقعیتِ آمریکا و غرب نیست. واقعیت­های دیگری هم در جلوی چشمان ما و همه دنیا در آمریکا اتفاق می­افتد که هم برای مردم ما و هم برای دستگاه رهبری می­تواند درس­آموز باشد. به طور مثال، همین روزها که فردی ماجراجو به نام دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا شده است می­بینیم که او برای تحقق وعده­های انتخاباتی­اش فرمان می­دهد شهروندان هفت کشور مسلمان وارد خاک آمریکا نشوند. ممکن است شعار انتخاباتی ترامپ معقول نباشد، اما این که وی خواسته است به وعده­ای که داده، عمل کند، می­تواند به خودی خود امر مثبتی تلقی شود. جالب­تر این که، بعد از فرمان ترامپ بسیاری از مردم آمریکا در مخالفت با وی به خیابان­ها آمدند و با مسلمانان و ایرانیان همگرایی، و با رئیس جمهورشان مخالفت کردند. در اینجا هم صرف نظر از درستی یا نادرستی فرمان ترامپ و رفتار مردم آمریکا در مقابل او، یک موضوع بسیار جالب خودنمایی می­کند و آن این که، مردم آمریکا آزادی دارند تا با فرمان شخصِ اولِ کشورشان به صورت علنی و با صدای رسا مخالفت کنند. آیا در جاهای دیگر مثل کشور ما هم چنین آزادی­ای وجود دارد؟ فی المَثَل مردم ایران می­توانند به نشانه مخالفت با سیاست­های مسئولانشان در قبال مسائلی چون فلسطین، لبنان و سوریه به صورت علنی در یک خیابان یا میدانی جمع شوند و حرفهایشان را مطرح کنند؟ یا فقط حق دارند برای اعلام "برائت از آمریکا" و شعار "مرگ بر آمریکا" و سوزاندن "پرچم آمریکا" جمع شوند؟ کاری که اگر مردم آمریکا با پرچم کشور ما یا با عکس رهبران ما انجام دهند که البته هیچ­گاه نکرده­اند- حتماً توهین به مقدسات تلقی می­شود! نکته دیگری از واقعیت­های ملموس که همگان می­توانند آن را ببینند، مخالفتِ برخی از قُضاةِ آمریکا با دستور ترامپ و نقض آن است. این بدان معناست که قاضی و دستگاه قضا در آمریکا از نهاد قدرت استقلال دارد. آیا در کشور ما هم چنین است؟! در کشور ما مواردی هست که عکسش را به صورت بسیار آشکار نشان می­دهد. به طور مثال، در چند سال قبل، با اشاره رهبری، قاضی مرتضوی مطبوعات کشور را به صورت فله­ای به تعطیلی کشاند و بعد هم مسئولانشان را به اتهام همکاری با «دشمن» به پای میز محاکمه کشید. مورد دیگر که همین روزها اتفاق افتاد این بود که تعدادی از دانشمندان و نیز سیاستمداران آمریکایی، حتی از حزب جمهوریخواه که حزب رئیس جمهور آمریکاست، وی را به آشفتگی روانی متهم ساختند. به گزارش زیر که رسانه­های خودی نیز منعکس کرده اند توجه فرمایید:

یکی از سناتورهای دموکرات آمریکایی گفت: مسأله سلامت روانی رئیس­جمهوری آمریکا نگرانی­هایی را در میان همکاران جمهوری­خواه او ایجاد کرده است. به نوشته روزنامه میرر، ال فرانکن، سناتور دموکرات آمریکایی بر این باور است که رهبر آمریکا از اختلالات بهداشت روانی رنج می برد و مدعی شد که برخی از سیاستمداران از حزب رئیس جمهورِ جمهوری­خواه آمریکا هم، چنین حسی دارند. سناتور ایالت «مینه سوتا» در مصاحبه با سی ان ان در پاسخ به پرسشی در باره اینکه آیا حقیقت دارد اعضای جمهوری­خواه سنا نگران سلامت روانی ترامپ هستند یا خیر، گفت: برخی هستند، گرچه اکثریت آنها نیستند. او با اشاره به ادعاهای ترامپ در باره وقوع تقلب در انتخابات ریاست جمهوری نوامبر گذشته افزود: همه ما به این مظنون هستیم که .... او زیاد دروغ می گوید؛ چیزهایی می­گوید که حقیقت ندارد. او سپس قسمتی از سخنان ترامپ که می گوید "سه تا پنج میلیون تن غیر قانونی رأی دادند" تکرار کرد و گفت: بیان چنین چیزی برای یک رئیس جمهور و یا یک انسان، عادی نیست. گرچه پیشتر افراد مختلف «سازگاری» ترامپ با کاخ سفید را زیر سؤال برده بودند اما این اولین بار است که یک سیاستمدار آشکارا سلامت روانی رئیس جمهوری آمریکا را زیر سؤال می­بَرَد.

بنابراین، در غرب و در آمریکا مردم، نخبگان، سیاستمداران و رسانه­ها آزادی دارند که به صورت عریان و آشکار سیاست­ها، فرمان­ها و سخنان شخصِ اولِ مملکت را به چالش بگیرند و همین تعاملِ درست مردم با نهاد قدرت است که بر قدرت مهار می­زند و جلوی فساد و خودکامگی را می­گیرد.

در آمریکا نه تنها آمریکاییان می­توانند با سیاستهای شخص اول کشور مخالفت کنند بلکه حتی تبعهه یک کشور بیگانه و حتی متخاصم مثل ایران نیز می­تواند در مجامع رسمی آمریکا علیه سیاست­های دولت آمریکا حرف بزند و مطلب بنویسد. نگارنده که در سال 88 برای گذراندن فرصت مطالعاتی به دانشگاه ویرجینیا رفته بود، در اوج مسائل هسته ای و مخالفت­های آمریکا و غرب با حق غنی­سازی ایران، شاهد دفاع یک ایرانی از حق غنی­سازی ایران در یک دانشگاه بزرگ و معتبر آمریکا بود. در این دانشگاه اعلام شده بود که یکی از استادان برجسته ایرانی به نام پرفسور روحی رمضانی که استاد بازنشسته علوم سیاسی آن دانشگاه بود در سالن آمفی تئاتر دانشگاه سخنرانی می­کند. بنده حتی چند دقیقه زودتر از شروع برنامه به محل سالن رفتم، اما جایی برای نشستن نبود! سالن مملو بود از دانشجویان و استادان آن دانشگاه که برای شنیدن سخنرانی پرفسور رمضانی آمده بودند. من تصورم این بود که شاید این استاد بازنشسته می­خواهد در مخالفت با سیاست­های دولت و نظام ایران سخنرانی کند! اما به عکس، ایشان از حق ایران برای غنی­سازی به صورت مستدل دفاع کردند و بعد از سخنرانی هم توسط همه حضار، اعم از آمریکایی و غیر آمریکایی، مورد تشویق قرار گرفتند. همانجا بود که فهمیدم حکومت آمریکا گروه­های خودجوش و ولایتمدار ما را ندارد که با شعارهایی نظیر «این همه لشکر آمده!» بیایند و جلسات سخنرانی را به تعطیلی بکشانند! به عنوان شاهد صدق این مطلب، گزارش یکی از خبرگزاری های ایرانی را در زیر بخوانید:  

رسانه آمریکایی المانیتور با اشاره به پافشاری ایران بر این نکته که غنی سازی در داخل خاک ایران بر اساس NPT  حق مسلم و انکارناپذیر ایران است با وجود انکار این حق از سوی آمریکا نوشت: ریشه این اصرار و پافشاری ایران در سیاست خارجی مستقل ایران است. این رسانه به نقل از دکتر روحی رمضانی استاد بازنشسته امور دولتی و خارجی دانشگاه ویرجینیا که محققان آمریکایی از او به عنوان استاد بر جسته مسائل ایران یاد می­کنند، می­نویسد: علت پیشبرد چنین سیاستی از سوی ایران «استقلال» است. این استاد در این خصوص معتقد است: به نظر می­رسد آنچه که تصمیم­گیری­ها در سیاست خارجی ایران را پیش می­بَرَد فرهنگ دیپلماتیک ایران است که در طول قرن­ها به خاطر تعاملات دیپلماتیک با کشورهای مختلف جهان به یک پختگی کامل رسیده است. به اعتقاد رمضانی، آمریکا باید در مذاکرات خواسته مذاکره کننده­های ایرانی را مد نظر قرار دهد زیرا این استقلال­طلبی ریشه در قرن­ها تاریخ ایرانی و شیعیِ ایرانی­ها دارد. در ادامه مطلب آمده است، با تمام تأثیراتی که فرهنگ غرب در ایران داشته است اما جوهره و تفکر اصلی فرهنگ ایران را فرهنگ شیعی و ایرانی تشکیل می­دهد که در سال 1979 بعد از انقلاب اسلامی هم آیت الله روح الله خمینی استقلال را محور اصلی نظام ایران قرار داد و هویت ایرانی را در این استقلال نهادینه کرد به طوری که ایران در دهه­های گذشته با هرگونه زور­گویی قدرت­های بین المللی در امور سیاسی و روند تصمیم­گیری در عرصه بین المللی مقابله کرده است. در پایان، این استاد برجسته دانشگاه با اشاره به استقلال ایران در دهه­های گذشته، خطاب به آمریکا و مذاکره­کنندگان با ایران گفته است: به نظر نمی­رسد این سیاست و استقلال­طلبی ایرانی­ها به این زودی تغییر کند.

نتیجه سخن آن که:

اوّلاً، دشمن­شناسی اگر تعبیر درستی هم باشد، باید در پی یک «شناخت» باشد و نه ایجاد یک «ایسم». بنابراین، نباید «-شناسی» را به «-ایسم» تبدیل کنیم که اگر چنین کنیم به نتیجه­ای معکوس می­رسیم، یعنی به جای «شناختی فرصت­زا»، به «تجاهلی تهدیدزا» دچار می­شویم؛

ثانیاً، اگر قرار باشد بین «-شناسی»هایمان با «-ایسم»هایمان رابطه­ای برقرار کنیم، منطق و خرد اقتضا می­کند که «ایسم»هایمان را بر پایه «-شناسی»هایمان بنا کنیم و نه به عکس، که بخواهیم شناختمان را از طریق عینک ایسم­هایمان به دست آوریم. اگر راه دوم را اختیار کنیم مثل این می­ماند که عینک سیاهی را به چشم زنیم و انتظار داشته باشیم به صورت خوب و درست و روشن و واضح ببینیم! و ناگوارتر این که، بخواهیم این شناختمان را محور «بصیرت» قرار دهیم و دیگران را نیز بدان ترغیب کنیم.

خدایا! به ما بصیرتی عنایت کن که با چشمانی باز و بینا و بدون عینک­هایی که دیگران برایمان ساخته­ و به تولید انبوه رسانده­ و می­خواهند به چشمانمان بزنند، جهان و جهانیان را همان­طور که هستند بشناسیم و اصل را بر ایجاد دوستی نهیم، و نه شعله­ورتر ساختن شعله­های دشمنی­های گذشته.

به امید حضرت دوست،

که هر چه نهال دوستی است حاصل دستان دوست­پرور اوست.

 

... ادامه دارد

 


[ یادداشت ثابت - شنبه 95/12/1 ] [ 7:54 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [ نظرات () ]

نقد قدرت (4)

محمدکاظم شاکر

استاد گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه علامه طباطبائی

22بهمن 1395

قسمت چهارم: نهاد قدرت و «جمهوری اسلامی ایران»

امروز 22بهمن 1395 است. 38 سال از 22 بهمن 1357 گذشت و «جمهوری اسلامی ایران» نیز در آستانه 38 سالگی قرار گرفت. ناسازگاری اکثریت مردم در سال 57 با شاه ایران که حکومتی «مادام العمر» برای «خودش» و «موروثی» برای «پسرش» تهیه دیده بود، به اوج خود رسید و در نهایت، انقلاب مردم ایران با سقوط ارکان نظام ستمشاهی به پیروزی رسید. اما آیا ملت ایران به همه یا بیشتر خواسته­هایی که به خاطر آن متحمّل ضررهای بی­شمار مادی و معنوی و جسمی و جانی شدند، رسیدند؟ مناسب است همه کسانی که در انقلاب 57 بوده­اند، یک بار دیگر اصلی­ترین شعارهای انقلاب خود را مرور کنند تا ببینند چه چیزهایی را از دست دادند و چه چیزهایی را به دست آوردند.

     باید گفت مهم ترین دستاورد انقلاب 57 از نظر سیاسی، تغییر حاکمیت از نظام «شاهنشاهی» به نظام «جمهوری اسلامی» بوده است. در این نوشته می­خواهیم رابطه نهاد رهبری و قدرت را با این دستاورد اصلی مورد بررسی قرار دهیم تا ببینیم چگونه می­توان از این دستاورد دفاع کرد و به عکس، چگونه ممکن است این دستاورد به نابودی کشیده شود. نهاد قدرت و رهبری کشور بیشتر از هر شخص و نهاد دیگری لازم است در این امر به بازنگری جدی بپردازد و نیک بنگرد که دستگاه قدرت قبل از انقلاب دچار چه آسیبهایی شده بود که مردم از دستش به تنگ آمده بودند و عاقبت جنازه او را به قبرستان تاریخ سپردند. در این نوشته می­خواهیم به این سؤال پاسخ دهیم که رهبری چگونه باید عمل کند تا عنوان «رهبر جمهوری اسلامی ایران» شایسته او باشد. خوشبختانه برای رسیدن به این پاسخ، لازم نیست راه درازی را بپیماییم و حتی مباحث قرآنی و حدیثی را توشه راهمان کنیم. تنها کافی است ما و شما و دیگران، و مخصوصاً اصحاب «قدرت» بر سر سه کلمه تفاهم داشته باشیم. این سه عبارتند از: «جمهوری»، «اسلامی» و «ایران».

  1. جمهوری

در این بخش، سؤال بسیار روشنی را مطرح می­کنیم: منظور از «جمهور» چه کسانی هستند؟ آیا منظور از جمهور، تنها مسلمانانِ ایران هستند؟ آیا مراد از جمهور، تنها حزب اللهی­های ایران هستند که در بسیاری از اتفاقات به صورت خودجوش سبز می­شوند و اجتماعات دیگران را که افکارشان را نمی­پسندند به هم می­زنند و گاهی برای گرم کردن بازار کساد و سرد سیاست، سفارتخانه­ای را به آتش می­کشند و برخی کارهای غیر قانونی دیگر که در برخی موارد توسط نهادهای صاحب قدرت هم تأیید می­شوند؟ آیا منظور از جمهور فقط متدیّنان هستند که ظهر و شب به مسجد می­روند و بعد از نمازهای یومیه، چند مرگ و درود را نثار برخی افراد و کشورها می­کنند تا دینشان با سیاستشان هم­آغوش شود و خدای ناکرده در شب اول قبر مؤاخذه نشوند که چرا دین را از سیاست جدا کرده بودند؟ یا این که، همه موارد فوق بخشی از جمهور هستند و منظور از جمهور، همه کسانی هستند که ایرانی­اند و در ایران زندگی می­کنند؟ به نظر ما، سخن اخیر تنها نظری است که مقرون به صحت است. اما چرا؟

     مهم ترین نماد «جمهوریت»، برگزاری «انتخابات آزاد» با حضور همه گروه­های اجتماعی است. جمهوری، بدون انتخاباتِ آزاد بی­معناست. وقتی ادعا می­کنیم که حکومت ایران از نوع «جمهوری» است، باید نامزدهای انتخاباتی هم نمایانگر افکار «همه مردم» باشند، نه آن که گروه عظیمی از مردم با رد صلاحیت نامزدهایشان روبرو شوند. رهبر محترم کنونی باید بدانند که اگر انتخابات به گونه­ای برگزار شود که نامزدهای جمع زیادی از مردم توسط شورای نگهبان به صورت فلّه­ای رد صلاحیت شده باشند، ایشان دیگر نمی­توانند ادعا کنند که  «رهبر جمهور» هستند، بلکه عملاً تنها رهبر آن دسته از مردم هستند که شورای نگهبان نامزدهایشان را تأیید فرموده­اند. در این صورت، ایشان نباید انتظار حضور حداکثری مردم را داشته باشند. انتخابات امر تعبّدی نیست که مردم برای ثواب بردن به پای صندوق رأی روند! مع الأسف، گاهی مشاهده می­شود ولی فقیه و ولایتمداران محترم به مردم متدین چنین القا می­کنند که رأی دادن یک تکلیف شرعی است تا نظام – که شخص ولی فقیه خود را مظهر آن می­داند- تقویت شود! اما آیا این خنده­آور -یا گریه آور!- نیست که بگویند به خاطر امر رهبری مردم «باید» در «انتخابات» شرکت کنند و «باید» به کسانی «رأی» بدهند که افکار آنها را قبول ندارند؟! روشن است با نظارتی (بخوانید دخالتی) که شورای نگهبان در سال­های اخیر بر انتخابات اِعمال کرده و نامش را «نظارت استصوابی» گذاشته، «ادعای جمهوریت» بیشتر به یک طنز بلکه شوخی و مزاح شباهت دارد تا یک واقعیت سیاسی برای استیفای حقوق اساسی ملت. به طور مثال،وقتی شورای نگهبان در انتخابات سال 92، با رد صلاحیت سیاستمدار با تجربه و آبدیده­ای چون هاشمی رفسنجانی، مردم را از حق انتخابشان محروم کرد، چگونه می­توان حکومتمان را از نوع «جمهوری» بدانیم؟ یک سؤال دیگر هم می­پرسیم: آیا این که قانون اساسی در اصل 177گفته است «جمهوریت» قابل تغییر نیست، آیا منظور قانون اساسی فقط واژه جمهوری است یا «محتوایش» را هم شامل می­شود؟! در جواب باید گفت چنانچه بتوان فرد زشتی را صرفاً با موسوم ساختنش با نام «زیبا» چهره اش را نیز زیبا کرد، جمهوری را هم می­توان صرفاً با حفظ نامش حفظ کرد! سیاست­هایی که در سال­های اخیر در برگزاری انواع انتخابات اِعمال شده و مستمِرّاً فضا را برای «انتخاب شدن» افراد با دیدگاه­های متفاوت، تنگ­تر کرده و می­کند، آتشی است بر خرمن جمهوریت که با هیچ آبی نمی­­توان آن را خاموش کرد.

با این روش فعلی شورای نگهبان، وقتی رهبر محترم می­فرمایند «مردم بروند در انتخابات شرکت کنند»، معنایش این است که بسیاری از مردم باید بروند تعبّداً و احتمالاً به خاطر خدا و ثواب اخروی به گزینه هایی رأی بدهند که قبلاً آقای احمد جنتی و چند نفر دیگر در شورای نگهبان، زحمت اصلی انتخابشان را کشیده­اند! گاهی احساس می­شود که برخی آقایان انتخابات را با «بیعت» اشتباه گرفته­اند. در حالی که، وقتی مردم برای انتخابات به پای صندوق می­روند باید نامزدی باشد که او را قبول داشته باشند. مگر انتخابات امر دستوری یا تعبُّدی است؟

  1. اسلامی

مراد از «اسلام» و «اسلامی» چیست؟ چه کسی یا کسانی تعیین می­کنند که چه چیزی اسلامی است و چه چیزی اسلامی نیست؟ اگر فرض بگیریم اسلام، همان باشد که اکثریت فقهای شورای نگهبان می­فهمند، در این صورت، چنانچه فقهای کنونی جایشان را به فقهای مخالفشان بدهند، لازمه­اش این است که اسلام نیز عوض شود! همین­طور، چنانچه فرض بگیریم اسلام و اسلامی همان باشد که رهبر می­فهمد، در این صورت نیز وقتی رهبر فعلی جایش را به رهبر بعدی بدهد که دیدگاهش با دیدگاه او مخالف است، باید اسلام نیز تغییر کند! در حالی که نمی توان گفت اسلام جامع نقیضین است. بنابراین هر یک از این دیدگاهها فهم خاص از حکم یا احکام اسلام است. در نتیجه، مسلّماً نمی توان در مسائل اختلافی دیدگاه خاصی را عین اسلام دانست، حتی اگر آن دیدگاه از آنِ رهبر نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. از آنجا که حکومت می­خواهد کل جامعه را وادار به امری کند که به نظرش «اسلامی» است، نباید تنها نظر خود یا افراد وابسته به حکومت را ملاک قرار دهد. بلکه باید مطابق با نظری عمل کند که کمترین تکلیف و محدودیت را برای جامعه و مردم داشته باشد. به بیان دیگر، در این گونه موارد باید اسلام و «اسلامی» را با نظر «مُوَسَّع» دید. فِی المَثَل، چنانچه برخی از فقها هرگونه موسیقی­ای را حرام بدانند و شماری از آنها تنها پاره­ای از انواع موسیقی را حرام بدانند و گروه سومی، اصلاً موسیقی را حرام ندانند، حکومت باید نظر اخیر که مُوَسَّع­ترین نظر است ملاک عمل خود قرار دهد. در این صورت نباید به فلان امام جمعه اجازه دهد با سوء استفاده از قدرت خود، مردم یک استان را از حق برگزاری کنسرت و حق شرکت در کنسرت محروم کند. بنابراین، تنگ کردن دایره اسلام و اسلامی به اندیشه­های افرادی چون «فقهای شورای نگهبان» یکی از بزرگ ترین جفاها به دین خداست. اسلام فراتر از نظر اشخاص است؛ حتی اگر آن اشخاص اعضای شورای نگهبان یا رئیس دستگاه قضا یا رهبری باشد. همان طور که دیدگاه­های ایشان عین «جمهور» و «جمهوری» نیست، دیدگاه­های فقهی و اعتقادیشان نیز نباید ملاک «اسلام» و «اسلامی» باشد.

  1. ایران

تعریف «ایران» از آن دو واژه دیگر هم آسان­تر است. محدوده ایران برای همه کسانی که در ایران زندگی کرده یا می­کنند یا کتاب­های اولیه جغرافیا و نقشه­های ایران را دیده باشند، کاملاً شناخته شده است. ایران کشوری است که یک سمتش خلیج فارس و سمت دیگرش دریای خزر است؛ یک طرفش خوزستان و طرف دیگرش  آذربایجان و کردستان است؛ یک سویش گلستان و خراسان و سیستان و بلوچستان و سوی دیگرش کرمانشاه و اردبیل و ایلام است. بنابراین، بسیار روشن است که فی­المثل، «یمن» جزو ایران نیست! «بحرین» هم گرچه قبلاً جزو ایران بوده اما الان جزو ایران نیست! «سوریه» و «لبنان» و «فلسطین» هم جزو ایران نبوده و نیستند! «عراق» هم بخشی از خاک ما نیست بلکه کشوری است که در جنگ 1000 میلیارد دلار به ما خسارت زده که باید از او بگیریم!کشورهای دیگری چون «بوسنی و هرزگوین»، «نیکاراگوئه»، «غنا»، «سیرالئون» و بقیه شُرَکا هم به طریق اولی جزو کشور ایران به شمار نمی­آیند! حریم معنوی اهل بیت گرچه برای همه ما علاقمندان به آن بزرگواران محترم است اما خاک مقابر مطهرشان که در سوریه و عراق و عربستان قرار دارند بخشی از خاک کشور ایران محسوب نمی­شود. بنابراین، مسئولان جمهوری اسلامی، حتی عالی­ترین مقام کشور، تنها و تنها مسئولان ایران هستند و اگر قول بنیان گذار جمهوری اسلامی را می­پسندند که فرمودند «به من خدمتگزار بگویید بهتر است تا رهبر بگویید»، این افراد تنها باید خدمتگزار ایران و ایرانیان باشند و لا غیر! بنابراین، اولاً، وصفی چون «ولی امر مسلمانان جهان» برای رهبر ایران، وصف درستی نیست. زیرا نه «جهان» مساوی ایران و نه «مسلمانان» مساوی با ایرانیان است، و ثانیاً، اموالی که متعلق به ملت ایران است نباید برای دیگران هزینه شود. امیدواریم که توانسته باشیم دایره «ایران»، «جمهوری» و «اسلامی» را روشن کرده باشیم. گرچه در این سال­ها برخی دایره­ی امری که «مُضَیَّق» بوده، «مُوَسَّع» و دایره­ی امری که باید «مُوَسَّع» باشد، «مُضَیَّق» کرده­اند و در نتیجه، آن که دایره­اش تنگ است یعنی ایران، حکمش را به جاهای دیگر هم سرایت داده­اند و منابع مالی ایران را که باید خرج ایرانیان شود به سرزمین­های دیگر می­برند و سخاوتمندانه هزینه می­کنند، در حالی که بخش عظیمی از مردم ایران در فقر و فلاکت و فحشای ناشی از فقر می­سوزند. بر عکس، «جمهور» و «اسلام» را که باید مُوَسَّع ببینند، دایره­اش را چنان «تنگ» گرفته­اند که فقط خود و طرفدارانشان در آن جای می­گیرند؛ در نتیجه، عده­ای خودشان را مظهر «اسلام» و طرفدارانشان را مظهر «جمهور» می­دانند و این مصیبت عظمایی است که ملت ایران اکنون بدان دچار شده است.

در پایان، از صمیم قلب از خداوند بزرگ مسئلت می­کنیم که به همه ما «بصیرتی» عنایت کند تا کمترین ثمره­اش این باشد که امر مُضَیَّق را مُوَسَّع و امر مُوَسَّع را مُضَیَّق نبینیم. برای یافتن چنین بصیرتی، به قول سهراب، چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید. پس هر کسی از خود شروع کند و این تغییر را در خود ایجاد نماید که قرآن هم می­گوید: إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى? یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ؛خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند!

به امید او؛

که سرچشمه همه امیدهاست

... ادامه دارد


[ یادداشت ثابت - شنبه 95/12/1 ] [ 7:48 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [ نظرات () ]

نقد قدرت (3)

محمدکاظم شاکر

استاد دانشگاه علامه طباطبائی

14 بهمن 1395

 

قسمت سوم: لزوم «پاسخگو» بودن نهاد قدرت در برابر رسانه­ها، احزاب و نخبگان

در دو بخش نخست از مجموعه «نقد قدرت»، گفتیم که انباشت قدرت در یک فرد، در معرض آسیب­های بسیار جدی است که در نهایت ممکن است به خودکامگی و استبدادی بینجامد که «آیین» و «اندیشه» را یکجا در کام خود فروبَرَد. از این رو، «مهار قدرت» را مستلزم «آزادی نقد قدرت» و آن نیز مستلزم دو امر مهم دیگر دانستیم. آن دو عبارت بودند از:

  1. «آزادی مردم در بیان مطالباتشان با تشکیل اجتماعات»؛

  2. «آزادی رسانه ها در انعکاس مطالبات مردم».

 این دو ضلع مهمِ «جامعه مدنی» تنها با ضلع سوم تکمیل می­شود و به مثلثی می­انجامد که قادر است بر قدرت مهار زند و مُلک و ملت را از خطر خودکامگی و استبداد برَهاند. ضلع سوم عبارت است از: «لزوم پاسخگو بودن نهاد قدرت» در برابر پرسش­های برخاسته از مطالبات اجتماعی و انعکاس­یافته در رسانه­های جمعی.

مرور بر حوادثِ منجر به پیروزی انقلاب در سال 1357 بخوبی نشان می­دهد که مهم­ترین دغدغه مردم ایران و رهبریِ انقلاب، همین امور سه گانه در ارتباط با نهاد قدرت بوده است. مصاحبه­های رهبر فقید جمهوری اسلامی ایران با رسانه­های خارجی در پیش از پیروزی انقلاب، تصویر بسیار دلپذیری را از رابطه مردم با نظام قدرت ترسیم کرده بود. سخنان امام خمینی (ره) در آن روزها نوید شکل­گیری نهاد قدرتی می­داد که مردم مالکِ شش­دانگ آن باشند و نه اجاره نشینش؛ بنا بر تفسیر امام (ره) در آن روزها، مردم بر نهاد قدرت سلطه کامل داشتند و حاکمیت و رهبری تابع اراده مردم به شمار می­آمد و نه آن که، قدرت بر مردم و نهادهای مردمی مسلط باشد و همه چیز را برای خود و اندیشه­های خود بخواهد و دیگران را تا آنجایی تحمّل کند که در چهار­دیواری سیاست­های خودش جایگاهی داشته باشند. سخنان زیر بخشی از اظهارات رهبر فقید جمهوری اسلامی در نوفل لو شاتو فرانسه، در پاسخ به خبرنگاران رسانه­های جمعی جهان است:

«آزادی و دموکراسی به ‌تمام معنا در حکومت اسلامی است، شخص اوّل حکومت اسلامی با آخرین فرد مساوی است در امور».

«باید اختیارات دست مردم باشد. این یک مسئله عقلی است. هر عاقلی این مطلب را قبول دارد که مقدّرات هرکسی باید دست خودش باشد».

«این حکومت در همه ‌مراتب خود متکی به آرای مردم و تحتِ نظارت و ارزیابی و انتقاد عمومی خواهد بود».

«عزل مقامات جمهوری اسلامی به دست مردم است. برخلاف نظام سلطنتی، مقامات مادام‌العمر نیست، طول مسئولیت هر یک از مقامات محدود و موقت است. یعنی مقامات ادواری است، هر چند سال عوض می‌شود».

«در حکومت اسلامی اگر کسی از شخص اول مملکت شکایتی داشته باشد، پیش قاضی می‌رود و قاضی او را احضار می‌کند و او هم حاضر می‌شود».

«ما یک حاکمی می‌خواهیم که توی مسجد وقتی آمد نشست بیایند دورش بنشینند و با او صحبت کنند و اشکال‌هایشان را بگویند. نه اینکه از سایه او هم بترسند.»

اما با کمال تأسف، بعد از انقلاب، گروهی تلاش کرده­اند و می کنند تا ولایت و «حکومتِ افراد جایز الخطا» را زیر سایه­ی «ولایتِ خدا» ببرند و آنها را بر کرسی­ای بنشانند که دست هیچ بنی­آدمی بدان نرسد. این گروه از ولایتمداران، با ساختن دیوا­رهای ضخیمی از نِزاهت و قداستِ خود­­ساخته، شأن حاکم را بالاتر از آن می­بَرند که گوشش «بدهکار» نقدهای دیگران باشد و خود را «پاسخگوی» مردم و رسانه­ها بداند. این گروه، از رهبر کشور شخصیتی ساخته­اند و می­سازند که انسان گمان می­کند باید در دایرة المعارف­های جهان ذیل واژه «رهبر» بنویسند، «فردی که همگان بدهکار او هستند و او باید طلبکار همه باشد!» یا «کسی که هر اتفاق خوب و مبارکی در جایی از کشور رخ می­دهد به لطف عنایات و توجهات و تیزبینی­ها و دوراندیشی­های اوست و به عکس، هر اتفاق بدی رخ می­دهد از کج­اندیشی و بداندیشی و کوته­اندیشی دیگران است!» این گروه از «ولایتمداران» خود را مجاز می­دانند برای تحقیر مخالفان خود که آنها را مخالفان ولایت می نامند- از زشت ترین ناسزاها نیز بهره ببرند. اخیراً نماینده ولی فقیه در استان خراسان رضوی در یک سخنرانی در جمع گروهی از طرفدارانشان فرموده­اند: «اگر کسی گفت رهبری که معصوم نیست و ممکن است اشتباه کتد،] این شخص[ یا «دیوانه» است یا «دشمن» است و در صدد قدرت یابی، آمده ابزار دشمن شده تا ستون خیمه نظام را هدف قرار بدهد. بدانید اگر کسی گفت رهبری که معصوم نیست، این حرف دنباله اش رویارویی با پیامبر است!» همین شخص در مراسم 9 دی 1388 در تهران، مخالفان جریان سیاسی حاکم را که به نحوه برگزاری انتخابات 88 انتقاداتی داشتند، «بزغاله» خواند! و تأسف بارتر این که چنین افرادی تاکنون هیچ گونه تذکر و اخطار رسمی از سوی کانون قدرت دریافت نکرده­اند. اینگونه سخنان از سوی کسانی که خود را ولایتمدار می دانند، حاصل نهادینه شدن دیدگاهی کاملاً غلط در موضوع «ولایت و اطاعت» در 38 سال گذشته است. در طول این سالها، بارها و بارها عبارت «اطاعت بی چون و چرا از ولایت فقیه و رهبری» را شنیده ایم. باید گفت با کدام دلیل عقلی یک انسان که مانند بقیه انسانها جایز­الخطاست باید بر دیگران «ولایت بی چون و چرا» داشته باشد و دیگران بی چون و چرا از او اطاعت کنند؟ از نظر دینی نیز تنها خداست که کارهایش مورد پرسش قرار نمی گیرد. در قرآن مجید آمده است: «لایُسئَل عَمَّا یَفعَل وَ هُم یُسئَلُونَ؛ از آنچه خدا کرده سؤال نمی شود، بلکه این دیگران هستند که مورد سؤال قرار می گیرند» (انبیاء، 23). البته این آیه قرآن نیز تنها در صدد است بگوید همه کارهای خداوند حکیمانه است و اصلاً در صدد نیست بگوید کسی حق ندارد در مورد کارهای خدا سؤال کند. بنابراین، طرح سؤال از کارهای خدا نیز اشکالی ندارد. شاهد آن، پرسش فرشتگان در داستان خلقت است. آنها اجازه داشتند تا بی­پروا از آفریننده­ی جهان سؤال کنند «أَتَجعَل فِیهَا مَن یُفسِدُ فِیهَا وَ یَسفِکُ الدِّمَاء؛ آیا موجودی را در زمین قرار می دهی که در آن به فساد و تباهی برخیزد و به ناحق خون­ریزی کند؟» (بقره، 30). پیامبر گرامی اسلام (ص) هم که از سوی خدا برای هدایت مردم آمده، اولاً، مأمور بود تا به مردم اعلام کند او نیز «یکی» همچون «یکایک» خود آنهاست و هیچ امتیاز ویژه­ای ندارد جز این که به او وحی می شود: «قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم یوحَی إِلَیّ...» (کهف، 110)؛ ثانیاً در مقابل اعمالش، از بزرگ­ترین تا کوچک ترین عمل، مسئولیت دارد. این مسئولیت یعنی این که اعمال او نیز چون دیگران «چون و چرا» برمی­دارد. در قرآن کریم، بارها و بارها پیامبر اسلام به خاطر برخی افعال و اقوال و حتی حرکات و وَجَنَاتِ چهره­اش، مورد خطاب و عِتاب و مؤاخذه شدید الهی قرار گرفته است. آیات زیر نمونه­ی آیاتی است که در آن اعمال پیامبر مورد چون و چرای خداوند قرار گرفته است:

عَفَا اللهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُم حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعلَمَ الکَاذِبِینَ؛ خدا تو را مورد بخشش و لطف قرار دهد، چرا پیش از آن که راستگویی راستگویان بر تو روشن شود، و دروغگویان را بشناسی به آنان اجازه ترک جنگ دادی؟» (توبه، 43)

عَبَسَ وَ تَوَلَّی أَن جَاءَهُ الأَعمَی وَ مَا یُدرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی أَو یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکرَی أَمَّا مَنِ استَغنَی فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّی وَ مَا عَلَیکَ أَلَّا یَزَّکَّی و أَمَّا مَن جَاءَکَ یَسعَی وَ هُوَ یَخشَی فَأَنتَ عَنهُ تَلَهَّی؛ چهره در هم کشید و روی گردانید، از این که آن مرد نابینا نزد او آمد. ]ای پیامبر![ تو چه می دانی شاید پاک و پاکیزه شود یا متذکر حقایق گردد و آن تذکر او را سود دهد؟ اما کسی که خود را ثروتمند نشان می دهد تو به او روی می آوری، در حالی که اگر او نخواهد خود را پاک کند تکلیفی بر عهده تو نیست. و اما آن که شتابان نزد تو آمد در حالی که از خدا می ترسد، تو با رویگردانی از او به دیگران می پردازی؟! (عبس، 1-10)

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللهُ لَکَ تَبتَغِی مَرضَاتَ أَزوَاجِکَ؛ این پیامبر! چرا آنچه را که خدا بر تو حلال کرده برای به دست آوردن خشنودی همسرانت بر خود حرام می کنی؟ (تحریم، 1)

اما با کمال تأسف، برخی از ولایتمداران در کشور ما به جای آن که بر «جایز الخطا» بودن رهبر تکیه کنند و بر «لزوم پاسخگویی» ایشان تأکید ورزند، شب و روز در رسانه ملی و دیگر رسانه ها بر مجد و عظمت و قداست مقام عالی کشور داد سخن سرمی­دهند و ولایت ایشان را تا مرز ولایت الهی بالا می­بَرَند و کرسی قدرت ایشان را در ردیف عرش و کرسی خدا می­نشانند و شخص متصدی قدرت را چنان در هاله­ای از قدس و طهارت قرار می­دهند که حس می­کنیم شأن ایشان اَجَلّ از آن است که ما موجودات ناقصِ خاکی اجازه داشته باشیم بر حریم ایشان یا سیاستها و مواضع ایشان نگاهِ چپی بیندازیم. و حتی اگر گاهی انتقادی داریم باید آن را چنان بیان کنیم که صدایش در کوچه پس کوچه­های پر پیچ و خم کوی ولایت، مخاطبان دیگری را پیدا کند و گوش ناشنوای آنها را مورد نوازش قرار دهد.

به نظر نگارنده، شخص رهبر محترم جمهوری اسلامی باید تا خیلی دیر نشده در درجه نخست، جلوی رویه غلطِ این به اصطلاح طرفداران ولایت را بگیرند. در وهله دوم، ایشان بهتر است به جای سخنرانی­های هفتگی و ماهانه و سالانه­ای که بیشترینش «سخنرانی­های یکسویه» و به اصطلاح «مُنُولوگ» است، به «گفتگوهای دوجانبه و چندجانبه» و به اصطلاح «دیالوگ» روی بیاورند. یکی از راحت­ترین کارها انجام سخنرانی­های یک­طرفه است. در این گونه سخنرانی­ها می­توان همه­ی عالم را محکوم کرد و در نهایت، حرف خود را، بدون آن که آب از آب تکان بخورد، بر اریکه قدرت نشاند. اما در دیالوگ باید تلاش کرد و اندیشه را بیش از اندازه­ی معمول به کار انداخت و در مقابل اندیشه­های دیگران، به قول قرآن «سلطانِ مبین» عرضه کرد که هم «سلطان» باشد و به راحتی بر اندیشه­های رقیب غلبه کند و هم این غلبه تنها در ذهن مبارک خودمان نباشد، بلکه غلبه استدلال ما بر استدلال­های دیگران باید برای همگان «روشن» باشد. بخش قابل توجهی از قرآن کریم (تقریباً یک پنجم) مشتمل بر دیالوگ است. این دیالوگ­ها همه را در برمی­گیرد؛ از قدسی­ترین موجود عالَم که «خداوند» است تا اهریمنی­ترین موجود که «ابلیس» است؛ از فرشتگان و نیروهای خیر تا شیاطین و نیروهای شرّ؛ از پیامبران و مُلوک و سلاطین تا افراد عادی و بدون هیچ مقام و موقعیت دینی و دنیایی؛ از مؤمنان تا کافران، و از بهشتیان تا دوزخیان. این دیالوگ­ها می­تواند اولاً، پرسش­ها را به پاسخ­هایی منطقی و استوار برساند و ثانیاً زمینه را برای ارزیابی و داوریِ عادلانه و منصفانه فراهم سازد.

رهبر باید پیش و بیش از «گفتن» در صدد «شنیدن» باشد. باید صمیمانه همه گروه­های اجتماعی که در ایران زندگی می کنند برایش یکسان باشند و آنها را به حضور بپذیرد و حتی خود در رفتن نزد آنان پیش­قدم شود و حرفهایشان را بشنود و به پرسشهایشان پاسخ دهد و نه آن که هر از چند­گاهی گروهی از منتقدان و دگراندیشان و پرسشگران را همراه با پرسشهایشان از صفحه زندگی سیاسی-اجتماعی حذف کنیم؛ چرا که صورت مسأله را پاک کردن چیزی را حل نمی­کند و تنها به انباشته شدن مسائل ومشکلات می­انجامد. شاید برخورد حذفی با سؤالات و سؤال کنندگان، آسان ترین کار برای نهاد قدرت در کوتاه مدت باشد، اما بدون شک، خطرناک­ترین کار برای کشور و حتی خود نهاد رهبری در درازمدت است.

در پایان، برای تحقق امر پاسخگو شدن نهاد قدرت در برابر پرسش ملت و رسانه­ها، چند برنامه پیشنهاد می شود:

  1. رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران حداقل سالی یک بار مصاحبه­ای زنده با حضور نمایندگان رسانه­های داخلی و خارجی داشته باشند تا آنها بتوانند به صورت کاملاً آزاد سؤالات خود را در مورد مواضع و سیاست­های ایشان مطرح کنند. متأسفانه تا کنون شاهد برگزاری چنین جلسه­­ای نبوده­ایم.

  2. رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران در کنار جلسات سالانه­ای که با گروه­های مختلف اجتماعی دارند، جلسات مستمِرّ سالانه نیز با منتقدان جدّیِ سیاست­های خود داشته باشند و با سعه صدر نقدهای آنها را بشنوند و پاسخگوی پرسش­هایشان باشند. خوب است احزاب و جبهه­های سیاسیِ منتقد و نخبگان غیر وابسته به احزاب خاصِ سیاسی هر یک در جلسات جداگانه­ای به بیان دیدگاه­هایشان بپردازند. همچنین، مناسب است دو نکته در مورد این­گونه جلسات رعایت شود: 1) تنظیم و اداره جلسه کاملاً در اختیار خود منتقدان باشد و نه نهادهای وابسته به رهبری، تا عملاً به جلساتی فرمایشی و گزینشی و کم خاصیت تبدیل نشود؛ 2) اینگونه جلسات به طور کامل و بدون هر گونه سانسوری از صدا و سیما و رسانه­های همگانی پخش و منتشر شود تا همه اقشار ملت در جریان طرح پرسش­ها و مطالباتشان و جواب­های رهبری نظام قرار گیرند.

 

به امید حق؛

که خاستگاه همه امیدهاست

 

... ادامه دارد


[ یادداشت ثابت - جمعه 95/11/16 ] [ 9:17 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [ نظرات () ]
          مطالب قدیمی‌تر >>

.: :.

درباره نویسنده


محمد کاظم شاکر
دارای دکتـرا از دانشـگاه تریبت مدرس در رشته علوم قـرآن و حـدیث؛ استـاد تمـام دانشـگاه علامه طباطبائی؛ سردبیـر مجـله عـلمی - پـژوهشی کتـاب قیـم دانشگاه یــزد

شمار بازدیدها


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 95347