| ||
نقد قدرت (4) محمدکاظم شاکر استاد گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه علامه طباطبائی 22بهمن 1395 قسمت چهارم: نهاد قدرت و «جمهوری اسلامی ایران» امروز 22بهمن 1395 است. 38 سال از 22 بهمن 1357 گذشت و «جمهوری اسلامی ایران» نیز در آستانه 38 سالگی قرار گرفت. ناسازگاری اکثریت مردم در سال 57 با شاه ایران که حکومتی «مادام العمر» برای «خودش» و «موروثی» برای «پسرش» تهیه دیده بود، به اوج خود رسید و در نهایت، انقلاب مردم ایران با سقوط ارکان نظام ستمشاهی به پیروزی رسید. اما آیا ملت ایران به همه یا بیشتر خواستههایی که به خاطر آن متحمّل ضررهای بیشمار مادی و معنوی و جسمی و جانی شدند، رسیدند؟ مناسب است همه کسانی که در انقلاب 57 بودهاند، یک بار دیگر اصلیترین شعارهای انقلاب خود را مرور کنند تا ببینند چه چیزهایی را از دست دادند و چه چیزهایی را به دست آوردند. باید گفت مهم ترین دستاورد انقلاب 57 از نظر سیاسی، تغییر حاکمیت از نظام «شاهنشاهی» به نظام «جمهوری اسلامی» بوده است. در این نوشته میخواهیم رابطه نهاد رهبری و قدرت را با این دستاورد اصلی مورد بررسی قرار دهیم تا ببینیم چگونه میتوان از این دستاورد دفاع کرد و به عکس، چگونه ممکن است این دستاورد به نابودی کشیده شود. نهاد قدرت و رهبری کشور بیشتر از هر شخص و نهاد دیگری لازم است در این امر به بازنگری جدی بپردازد و نیک بنگرد که دستگاه قدرت قبل از انقلاب دچار چه آسیبهایی شده بود که مردم از دستش به تنگ آمده بودند و عاقبت جنازه او را به قبرستان تاریخ سپردند. در این نوشته میخواهیم به این سؤال پاسخ دهیم که رهبری چگونه باید عمل کند تا عنوان «رهبر جمهوری اسلامی ایران» شایسته او باشد. خوشبختانه برای رسیدن به این پاسخ، لازم نیست راه درازی را بپیماییم و حتی مباحث قرآنی و حدیثی را توشه راهمان کنیم. تنها کافی است ما و شما و دیگران، و مخصوصاً اصحاب «قدرت» بر سر سه کلمه تفاهم داشته باشیم. این سه عبارتند از: «جمهوری»، «اسلامی» و «ایران».
در این بخش، سؤال بسیار روشنی را مطرح میکنیم: منظور از «جمهور» چه کسانی هستند؟ آیا منظور از جمهور، تنها مسلمانانِ ایران هستند؟ آیا مراد از جمهور، تنها حزب اللهیهای ایران هستند که در بسیاری از اتفاقات به صورت خودجوش سبز میشوند و اجتماعات دیگران را که افکارشان را نمیپسندند به هم میزنند و گاهی برای گرم کردن بازار کساد و سرد سیاست، سفارتخانهای را به آتش میکشند و برخی کارهای غیر قانونی دیگر که در برخی موارد توسط نهادهای صاحب قدرت هم تأیید میشوند؟ آیا منظور از جمهور فقط متدیّنان هستند که ظهر و شب به مسجد میروند و بعد از نمازهای یومیه، چند مرگ و درود را نثار برخی افراد و کشورها میکنند تا دینشان با سیاستشان همآغوش شود و خدای ناکرده در شب اول قبر مؤاخذه نشوند که چرا دین را از سیاست جدا کرده بودند؟ یا این که، همه موارد فوق بخشی از جمهور هستند و منظور از جمهور، همه کسانی هستند که ایرانیاند و در ایران زندگی میکنند؟ به نظر ما، سخن اخیر تنها نظری است که مقرون به صحت است. اما چرا؟ مهم ترین نماد «جمهوریت»، برگزاری «انتخابات آزاد» با حضور همه گروههای اجتماعی است. جمهوری، بدون انتخاباتِ آزاد بیمعناست. وقتی ادعا میکنیم که حکومت ایران از نوع «جمهوری» است، باید نامزدهای انتخاباتی هم نمایانگر افکار «همه مردم» باشند، نه آن که گروه عظیمی از مردم با رد صلاحیت نامزدهایشان روبرو شوند. رهبر محترم کنونی باید بدانند که اگر انتخابات به گونهای برگزار شود که نامزدهای جمع زیادی از مردم توسط شورای نگهبان به صورت فلّهای رد صلاحیت شده باشند، ایشان دیگر نمیتوانند ادعا کنند که «رهبر جمهور» هستند، بلکه عملاً تنها رهبر آن دسته از مردم هستند که شورای نگهبان نامزدهایشان را تأیید فرمودهاند. در این صورت، ایشان نباید انتظار حضور حداکثری مردم را داشته باشند. انتخابات امر تعبّدی نیست که مردم برای ثواب بردن به پای صندوق رأی روند! مع الأسف، گاهی مشاهده میشود ولی فقیه و ولایتمداران محترم به مردم متدین چنین القا میکنند که رأی دادن یک تکلیف شرعی است تا نظام – که شخص ولی فقیه خود را مظهر آن میداند- تقویت شود! اما آیا این خندهآور -یا گریه آور!- نیست که بگویند به خاطر امر رهبری مردم «باید» در «انتخابات» شرکت کنند و «باید» به کسانی «رأی» بدهند که افکار آنها را قبول ندارند؟! روشن است با نظارتی (بخوانید دخالتی) که شورای نگهبان در سالهای اخیر بر انتخابات اِعمال کرده و نامش را «نظارت استصوابی» گذاشته، «ادعای جمهوریت» بیشتر به یک طنز بلکه شوخی و مزاح شباهت دارد تا یک واقعیت سیاسی برای استیفای حقوق اساسی ملت. به طور مثال،وقتی شورای نگهبان در انتخابات سال 92، با رد صلاحیت سیاستمدار با تجربه و آبدیدهای چون هاشمی رفسنجانی، مردم را از حق انتخابشان محروم کرد، چگونه میتوان حکومتمان را از نوع «جمهوری» بدانیم؟ یک سؤال دیگر هم میپرسیم: آیا این که قانون اساسی در اصل 177گفته است «جمهوریت» قابل تغییر نیست، آیا منظور قانون اساسی فقط واژه جمهوری است یا «محتوایش» را هم شامل میشود؟! در جواب باید گفت چنانچه بتوان فرد زشتی را صرفاً با موسوم ساختنش با نام «زیبا» چهره اش را نیز زیبا کرد، جمهوری را هم میتوان صرفاً با حفظ نامش حفظ کرد! سیاستهایی که در سالهای اخیر در برگزاری انواع انتخابات اِعمال شده و مستمِرّاً فضا را برای «انتخاب شدن» افراد با دیدگاههای متفاوت، تنگتر کرده و میکند، آتشی است بر خرمن جمهوریت که با هیچ آبی نمیتوان آن را خاموش کرد. با این روش فعلی شورای نگهبان، وقتی رهبر محترم میفرمایند «مردم بروند در انتخابات شرکت کنند»، معنایش این است که بسیاری از مردم باید بروند تعبّداً و احتمالاً به خاطر خدا و ثواب اخروی به گزینه هایی رأی بدهند که قبلاً آقای احمد جنتی و چند نفر دیگر در شورای نگهبان، زحمت اصلی انتخابشان را کشیدهاند! گاهی احساس میشود که برخی آقایان انتخابات را با «بیعت» اشتباه گرفتهاند. در حالی که، وقتی مردم برای انتخابات به پای صندوق میروند باید نامزدی باشد که او را قبول داشته باشند. مگر انتخابات امر دستوری یا تعبُّدی است؟
مراد از «اسلام» و «اسلامی» چیست؟ چه کسی یا کسانی تعیین میکنند که چه چیزی اسلامی است و چه چیزی اسلامی نیست؟ اگر فرض بگیریم اسلام، همان باشد که اکثریت فقهای شورای نگهبان میفهمند، در این صورت، چنانچه فقهای کنونی جایشان را به فقهای مخالفشان بدهند، لازمهاش این است که اسلام نیز عوض شود! همینطور، چنانچه فرض بگیریم اسلام و اسلامی همان باشد که رهبر میفهمد، در این صورت نیز وقتی رهبر فعلی جایش را به رهبر بعدی بدهد که دیدگاهش با دیدگاه او مخالف است، باید اسلام نیز تغییر کند! در حالی که نمی توان گفت اسلام جامع نقیضین است. بنابراین هر یک از این دیدگاهها فهم خاص از حکم یا احکام اسلام است. در نتیجه، مسلّماً نمی توان در مسائل اختلافی دیدگاه خاصی را عین اسلام دانست، حتی اگر آن دیدگاه از آنِ رهبر نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. از آنجا که حکومت میخواهد کل جامعه را وادار به امری کند که به نظرش «اسلامی» است، نباید تنها نظر خود یا افراد وابسته به حکومت را ملاک قرار دهد. بلکه باید مطابق با نظری عمل کند که کمترین تکلیف و محدودیت را برای جامعه و مردم داشته باشد. به بیان دیگر، در این گونه موارد باید اسلام و «اسلامی» را با نظر «مُوَسَّع» دید. فِی المَثَل، چنانچه برخی از فقها هرگونه موسیقیای را حرام بدانند و شماری از آنها تنها پارهای از انواع موسیقی را حرام بدانند و گروه سومی، اصلاً موسیقی را حرام ندانند، حکومت باید نظر اخیر که مُوَسَّعترین نظر است ملاک عمل خود قرار دهد. در این صورت نباید به فلان امام جمعه اجازه دهد با سوء استفاده از قدرت خود، مردم یک استان را از حق برگزاری کنسرت و حق شرکت در کنسرت محروم کند. بنابراین، تنگ کردن دایره اسلام و اسلامی به اندیشههای افرادی چون «فقهای شورای نگهبان» یکی از بزرگ ترین جفاها به دین خداست. اسلام فراتر از نظر اشخاص است؛ حتی اگر آن اشخاص اعضای شورای نگهبان یا رئیس دستگاه قضا یا رهبری باشد. همان طور که دیدگاههای ایشان عین «جمهور» و «جمهوری» نیست، دیدگاههای فقهی و اعتقادیشان نیز نباید ملاک «اسلام» و «اسلامی» باشد.
تعریف «ایران» از آن دو واژه دیگر هم آسانتر است. محدوده ایران برای همه کسانی که در ایران زندگی کرده یا میکنند یا کتابهای اولیه جغرافیا و نقشههای ایران را دیده باشند، کاملاً شناخته شده است. ایران کشوری است که یک سمتش خلیج فارس و سمت دیگرش دریای خزر است؛ یک طرفش خوزستان و طرف دیگرش آذربایجان و کردستان است؛ یک سویش گلستان و خراسان و سیستان و بلوچستان و سوی دیگرش کرمانشاه و اردبیل و ایلام است. بنابراین، بسیار روشن است که فیالمثل، «یمن» جزو ایران نیست! «بحرین» هم گرچه قبلاً جزو ایران بوده اما الان جزو ایران نیست! «سوریه» و «لبنان» و «فلسطین» هم جزو ایران نبوده و نیستند! «عراق» هم بخشی از خاک ما نیست بلکه کشوری است که در جنگ 1000 میلیارد دلار به ما خسارت زده که باید از او بگیریم!کشورهای دیگری چون «بوسنی و هرزگوین»، «نیکاراگوئه»، «غنا»، «سیرالئون» و بقیه شُرَکا هم به طریق اولی جزو کشور ایران به شمار نمیآیند! حریم معنوی اهل بیت گرچه برای همه ما علاقمندان به آن بزرگواران محترم است اما خاک مقابر مطهرشان که در سوریه و عراق و عربستان قرار دارند بخشی از خاک کشور ایران محسوب نمیشود. بنابراین، مسئولان جمهوری اسلامی، حتی عالیترین مقام کشور، تنها و تنها مسئولان ایران هستند و اگر قول بنیان گذار جمهوری اسلامی را میپسندند که فرمودند «به من خدمتگزار بگویید بهتر است تا رهبر بگویید»، این افراد تنها باید خدمتگزار ایران و ایرانیان باشند و لا غیر! بنابراین، اولاً، وصفی چون «ولی امر مسلمانان جهان» برای رهبر ایران، وصف درستی نیست. زیرا نه «جهان» مساوی ایران و نه «مسلمانان» مساوی با ایرانیان است، و ثانیاً، اموالی که متعلق به ملت ایران است نباید برای دیگران هزینه شود. امیدواریم که توانسته باشیم دایره «ایران»، «جمهوری» و «اسلامی» را روشن کرده باشیم. گرچه در این سالها برخی دایرهی امری که «مُضَیَّق» بوده، «مُوَسَّع» و دایرهی امری که باید «مُوَسَّع» باشد، «مُضَیَّق» کردهاند و در نتیجه، آن که دایرهاش تنگ است یعنی ایران، حکمش را به جاهای دیگر هم سرایت دادهاند و منابع مالی ایران را که باید خرج ایرانیان شود به سرزمینهای دیگر میبرند و سخاوتمندانه هزینه میکنند، در حالی که بخش عظیمی از مردم ایران در فقر و فلاکت و فحشای ناشی از فقر میسوزند. بر عکس، «جمهور» و «اسلام» را که باید مُوَسَّع ببینند، دایرهاش را چنان «تنگ» گرفتهاند که فقط خود و طرفدارانشان در آن جای میگیرند؛ در نتیجه، عدهای خودشان را مظهر «اسلام» و طرفدارانشان را مظهر «جمهور» میدانند و این مصیبت عظمایی است که ملت ایران اکنون بدان دچار شده است. در پایان، از صمیم قلب از خداوند بزرگ مسئلت میکنیم که به همه ما «بصیرتی» عنایت کند تا کمترین ثمرهاش این باشد که امر مُضَیَّق را مُوَسَّع و امر مُوَسَّع را مُضَیَّق نبینیم. برای یافتن چنین بصیرتی، به قول سهراب، چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید. پس هر کسی از خود شروع کند و این تغییر را در خود ایجاد نماید که قرآن هم میگوید: إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى? یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ؛خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! به امید او؛ که سرچشمه همه امیدهاست ... ادامه دارد [ یکشنبه 95/12/1 ] [ 7:45 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [
نظرات () ]
نقد قدرت (3) محمدکاظم شاکر استاد دانشگاه علامه طباطبائی 14 بهمن 1395
قسمت سوم: لزوم «پاسخگو» بودن نهاد قدرت در برابر رسانهها، احزاب و نخبگان در دو بخش نخست از مجموعه «نقد قدرت»، گفتیم که انباشت قدرت در یک فرد، در معرض آسیبهای بسیار جدی است که در نهایت ممکن است به خودکامگی و استبدادی بینجامد که «آیین» و «اندیشه» را یکجا در کام خود فروبَرَد. از این رو، «مهار قدرت» را مستلزم «آزادی نقد قدرت» و آن نیز مستلزم دو امر مهم دیگر دانستیم. آن دو عبارت بودند از:
این دو ضلع مهمِ «جامعه مدنی» تنها با ضلع سوم تکمیل میشود و به مثلثی میانجامد که قادر است بر قدرت مهار زند و مُلک و ملت را از خطر خودکامگی و استبداد برَهاند. ضلع سوم عبارت است از: «لزوم پاسخگو بودن نهاد قدرت» در برابر پرسشهای برخاسته از مطالبات اجتماعی و انعکاسیافته در رسانههای جمعی. مرور بر حوادثِ منجر به پیروزی انقلاب در سال 1357 بخوبی نشان میدهد که مهمترین دغدغه مردم ایران و رهبریِ انقلاب، همین امور سه گانه در ارتباط با نهاد قدرت بوده است. مصاحبههای رهبر فقید جمهوری اسلامی ایران با رسانههای خارجی در پیش از پیروزی انقلاب، تصویر بسیار دلپذیری را از رابطه مردم با نظام قدرت ترسیم کرده بود. سخنان امام خمینی (ره) در آن روزها نوید شکلگیری نهاد قدرتی میداد که مردم مالکِ ششدانگ آن باشند و نه اجاره نشینش؛ بنا بر تفسیر امام (ره) در آن روزها، مردم بر نهاد قدرت سلطه کامل داشتند و حاکمیت و رهبری تابع اراده مردم به شمار میآمد و نه آن که، قدرت بر مردم و نهادهای مردمی مسلط باشد و همه چیز را برای خود و اندیشههای خود بخواهد و دیگران را تا آنجایی تحمّل کند که در چهاردیواری سیاستهای خودش جایگاهی داشته باشند. سخنان زیر بخشی از اظهارات رهبر فقید جمهوری اسلامی در نوفل لو شاتو فرانسه، در پاسخ به خبرنگاران رسانههای جمعی جهان است: «آزادی و دموکراسی به تمام معنا در حکومت اسلامی است، شخص اوّل حکومت اسلامی با آخرین فرد مساوی است در امور». «باید اختیارات دست مردم باشد. این یک مسئله عقلی است. هر عاقلی این مطلب را قبول دارد که مقدّرات هرکسی باید دست خودش باشد». «این حکومت در همه مراتب خود متکی به آرای مردم و تحتِ نظارت و ارزیابی و انتقاد عمومی خواهد بود». «عزل مقامات جمهوری اسلامی به دست مردم است. برخلاف نظام سلطنتی، مقامات مادامالعمر نیست، طول مسئولیت هر یک از مقامات محدود و موقت است. یعنی مقامات ادواری است، هر چند سال عوض میشود». «در حکومت اسلامی اگر کسی از شخص اول مملکت شکایتی داشته باشد، پیش قاضی میرود و قاضی او را احضار میکند و او هم حاضر میشود». «ما یک حاکمی میخواهیم که توی مسجد وقتی آمد نشست بیایند دورش بنشینند و با او صحبت کنند و اشکالهایشان را بگویند. نه اینکه از سایه او هم بترسند.» اما با کمال تأسف، بعد از انقلاب، گروهی تلاش کردهاند و می کنند تا ولایت و «حکومتِ افراد جایز الخطا» را زیر سایهی «ولایتِ خدا» ببرند و آنها را بر کرسیای بنشانند که دست هیچ بنیآدمی بدان نرسد. این گروه از ولایتمداران، با ساختن دیوارهای ضخیمی از نِزاهت و قداستِ خودساخته، شأن حاکم را بالاتر از آن میبَرند که گوشش «بدهکار» نقدهای دیگران باشد و خود را «پاسخگوی» مردم و رسانهها بداند. این گروه، از رهبر کشور شخصیتی ساختهاند و میسازند که انسان گمان میکند باید در دایرة المعارفهای جهان ذیل واژه «رهبر» بنویسند، «فردی که همگان بدهکار او هستند و او باید طلبکار همه باشد!» یا «کسی که هر اتفاق خوب و مبارکی در جایی از کشور رخ میدهد به لطف عنایات و توجهات و تیزبینیها و دوراندیشیهای اوست و به عکس، هر اتفاق بدی رخ میدهد از کجاندیشی و بداندیشی و کوتهاندیشی دیگران است!» این گروه از «ولایتمداران» خود را مجاز میدانند برای تحقیر مخالفان خود – که آنها را مخالفان ولایت می نامند- از زشت ترین ناسزاها نیز بهره ببرند. اخیراً نماینده ولی فقیه در استان خراسان رضوی در یک سخنرانی در جمع گروهی از طرفدارانشان فرمودهاند: «اگر کسی گفت رهبری که معصوم نیست و ممکن است اشتباه کتد،] این شخص[ یا «دیوانه» است یا «دشمن» است و در صدد قدرت یابی، آمده ابزار دشمن شده تا ستون خیمه نظام را هدف قرار بدهد. بدانید اگر کسی گفت رهبری که معصوم نیست، این حرف دنباله اش رویارویی با پیامبر است!» همین شخص در مراسم 9 دی 1388 در تهران، مخالفان جریان سیاسی حاکم را که به نحوه برگزاری انتخابات 88 انتقاداتی داشتند، «بزغاله» خواند! و تأسف بارتر این که چنین افرادی تاکنون هیچ گونه تذکر و اخطار رسمی از سوی کانون قدرت دریافت نکردهاند. اینگونه سخنان از سوی کسانی که خود را ولایتمدار می دانند، حاصل نهادینه شدن دیدگاهی کاملاً غلط در موضوع «ولایت و اطاعت» در 38 سال گذشته است. در طول این سالها، بارها و بارها عبارت «اطاعت بی چون و چرا از ولایت فقیه و رهبری» را شنیده ایم. باید گفت با کدام دلیل عقلی یک انسان که مانند بقیه انسانها جایزالخطاست باید بر دیگران «ولایت بی چون و چرا» داشته باشد و دیگران بی چون و چرا از او اطاعت کنند؟ از نظر دینی نیز تنها خداست که کارهایش مورد پرسش قرار نمی گیرد. در قرآن مجید آمده است: «لایُسئَل عَمَّا یَفعَل وَ هُم یُسئَلُونَ؛ از آنچه خدا کرده سؤال نمی شود، بلکه این دیگران هستند که مورد سؤال قرار می گیرند» (انبیاء، 23). البته این آیه قرآن نیز تنها در صدد است بگوید همه کارهای خداوند حکیمانه است و اصلاً در صدد نیست بگوید کسی حق ندارد در مورد کارهای خدا سؤال کند. بنابراین، طرح سؤال از کارهای خدا نیز اشکالی ندارد. شاهد آن، پرسش فرشتگان در داستان خلقت است. آنها اجازه داشتند تا بیپروا از آفرینندهی جهان سؤال کنند «أَتَجعَل فِیهَا مَن یُفسِدُ فِیهَا وَ یَسفِکُ الدِّمَاء؛ آیا موجودی را در زمین قرار می دهی که در آن به فساد و تباهی برخیزد و به ناحق خونریزی کند؟» (بقره، 30). پیامبر گرامی اسلام (ص) هم که از سوی خدا برای هدایت مردم آمده، اولاً، مأمور بود تا به مردم اعلام کند او نیز «یکی» همچون «یکایک» خود آنهاست و هیچ امتیاز ویژهای ندارد جز این که به او وحی می شود: «قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم یوحَی إِلَیّ...» (کهف، 110)؛ ثانیاً در مقابل اعمالش، از بزرگترین تا کوچک ترین عمل، مسئولیت دارد. این مسئولیت یعنی این که اعمال او نیز چون دیگران «چون و چرا» برمیدارد. در قرآن کریم، بارها و بارها پیامبر اسلام به خاطر برخی افعال و اقوال و حتی حرکات و وَجَنَاتِ چهرهاش، مورد خطاب و عِتاب و مؤاخذه شدید الهی قرار گرفته است. آیات زیر نمونهی آیاتی است که در آن اعمال پیامبر مورد چون و چرای خداوند قرار گرفته است: عَفَا اللهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُم حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعلَمَ الکَاذِبِینَ؛ خدا تو را مورد بخشش و لطف قرار دهد، چرا پیش از آن که راستگویی راستگویان بر تو روشن شود، و دروغگویان را بشناسی به آنان اجازه ترک جنگ دادی؟» (توبه، 43) عَبَسَ وَ تَوَلَّی أَن جَاءَهُ الأَعمَی وَ مَا یُدرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی أَو یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکرَی أَمَّا مَنِ استَغنَی فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّی وَ مَا عَلَیکَ أَلَّا یَزَّکَّی و أَمَّا مَن جَاءَکَ یَسعَی وَ هُوَ یَخشَی فَأَنتَ عَنهُ تَلَهَّی؛ چهره در هم کشید و روی گردانید، از این که آن مرد نابینا نزد او آمد. ]ای پیامبر![ تو چه می دانی شاید پاک و پاکیزه شود یا متذکر حقایق گردد و آن تذکر او را سود دهد؟ اما کسی که خود را ثروتمند نشان می دهد تو به او روی می آوری، در حالی که اگر او نخواهد خود را پاک کند تکلیفی بر عهده تو نیست. و اما آن که شتابان نزد تو آمد در حالی که از خدا می ترسد، تو با رویگردانی از او به دیگران می پردازی؟! (عبس، 1-10) یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللهُ لَکَ تَبتَغِی مَرضَاتَ أَزوَاجِکَ؛ این پیامبر! چرا آنچه را که خدا بر تو حلال کرده برای به دست آوردن خشنودی همسرانت بر خود حرام می کنی؟ (تحریم، 1) اما با کمال تأسف، برخی از ولایتمداران در کشور ما به جای آن که بر «جایز الخطا» بودن رهبر تکیه کنند و بر «لزوم پاسخگویی» ایشان تأکید ورزند، شب و روز در رسانه ملی و دیگر رسانه ها بر مجد و عظمت و قداست مقام عالی کشور داد سخن سرمیدهند و ولایت ایشان را تا مرز ولایت الهی بالا میبَرَند و کرسی قدرت ایشان را در ردیف عرش و کرسی خدا مینشانند و شخص متصدی قدرت را چنان در هالهای از قدس و طهارت قرار میدهند که حس میکنیم شأن ایشان اَجَلّ از آن است که ما موجودات ناقصِ خاکی اجازه داشته باشیم بر حریم ایشان یا سیاستها و مواضع ایشان نگاهِ چپی بیندازیم. و حتی اگر گاهی انتقادی داریم باید آن را چنان بیان کنیم که صدایش در کوچه پس کوچههای پر پیچ و خم کوی ولایت، مخاطبان دیگری را پیدا کند و گوش ناشنوای آنها را مورد نوازش قرار دهد. به نظر نگارنده، شخص رهبر محترم جمهوری اسلامی باید تا خیلی دیر نشده در درجه نخست، جلوی رویه غلطِ این به اصطلاح طرفداران ولایت را بگیرند. در وهله دوم، ایشان بهتر است به جای سخنرانیهای هفتگی و ماهانه و سالانهای که بیشترینش «سخنرانیهای یکسویه» و به اصطلاح «مُنُولوگ» است، به «گفتگوهای دوجانبه و چندجانبه» و به اصطلاح «دیالوگ» روی بیاورند. یکی از راحتترین کارها انجام سخنرانیهای یکطرفه است. در این گونه سخنرانیها میتوان همهی عالم را محکوم کرد و در نهایت، حرف خود را، بدون آن که آب از آب تکان بخورد، بر اریکه قدرت نشاند. اما در دیالوگ باید تلاش کرد و اندیشه را بیش از اندازهی معمول به کار انداخت و در مقابل اندیشههای دیگران، به قول قرآن «سلطانِ مبین» عرضه کرد که هم «سلطان» باشد و به راحتی بر اندیشههای رقیب غلبه کند و هم این غلبه تنها در ذهن مبارک خودمان نباشد، بلکه استدلال ما بر استدلالهای دیگران برای همگان «روشن» باشد. بخش قابل توجهی از قرآن کریم (تقریباً یک پنجم) مشتمل بر دیالوگ است. این دیالوگها همه را در برمیگیرد؛ از قدسیترین موجود عالَم که «خداوند» است تا اهریمنیترین موجود که «ابلیس» است؛ از فرشتگان و نیروهای خیر تا شیاطین و نیروهای شرّ؛ از پیامبران و مُلوک و سلاطین تا افراد عادی و بدون هیچ مقام و موقعیت دینی و دنیایی؛ از مؤمنان تا کافران، و از بهشتیان تا دوزخیان. این دیالوگها میتواند اولاً، پرسشها را به پاسخهایی منطقی و استوار برساند و ثانیاً زمینه را برای ارزیابی و داوریِ عادلانه و منصفانه فراهم سازد. رهبر باید پیش و بیش از «گفتن» در صدد «شنیدن» باشد. باید صمیمانه همه گروههای اجتماعی که در ایران زندگی می کنند برایش یکسان باشند و آنها را به حضور بپذیرد و حتی خود در رفتن نزد آنان پیشقدم شود و حرفهایشان را بشنود و به پرسشهایشان پاسخ دهد و نه آن که هر از چندگاهی گروهی از منتقدان و دگراندیشان و پرسشگران را همراه با پرسشهایشان از صفحه زندگی سیاسی-اجتماعی حذف کنیم؛ چرا که صورت مسأله را پاک کردن چیزی را حل نمیکند و تنها به انباشته شدن مسائل ومشکلات میانجامد. شاید برخورد حذفی با سؤالات و سؤال کنندگان، آسان ترین کار برای نهاد قدرت در کوتاه مدت باشد، اما بدون شک، خطرناکترین کار برای کشور و حتی خود نهاد رهبری در درازمدت است. در پایان، برای تحقق امر پاسخگو شدن نهاد قدرت در برابر پرسش ملت و رسانهها، چند برنامه پیشنهاد می شود:
به امید حق؛ که خاستگاه همه امیدهاست
... ادامه دارد [ شنبه 95/11/16 ] [ 9:14 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [
نظرات () ]
در ایام دهه اول محرم دو سال پیش، گاهی دل نوشتههایی را به قصد بهره بردن از انفاس قدسی جاری در زمان، از محرّم و امام حسین و عاشورا، می نوشتم و به ایمیل گروهیِ استادان دانشگاه قم ارسال می کردم. گفتم شاید برای درج در اینجا نیز بیفایده نباشد. گفتنی است که استفاده از آیات کریمه قرآن در این نوشته ها بیشتر کاربرد تمثیلی دارد. گفتار اول: امام حسین، گم شده انسان و انسانیت باز این چه شورش است که در خلق عالماست باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتماست محرم یک ماه دارد و یک خورشید؛ ماه آن، قمر بنی هاشم و خورشید آن، حسین است. خورشیدِ چهره حسین در ظهر عاشورا اززمین کربلا چنان بر آسمان میتابدکه خورشیدِ آسمان از خجالت در محاقفرو میرود. امیدواریم خورشیدعاشورا ما را نیز بسان ذره هایی کهاز او پرتو می گیرند آسمانی کند. ازخداوند می خواهیم که راه امام حسینو شیوه زندگی آن حضرت را که به دوراز هر گونه عافیت طلبی بود، نصیبانسان و انسانیت امروز کند؛ انسانو انسانیتی که به قول حکیم فرزانه، علامه محمد رضا حکیمی، «امروزه اوّلی درکوچه ها و دوّمی در کتابهاسرگردانند». البته به نظرمن، بسیاری از این انسانها وانسانیت ها از کوچه ها و کتابهاعبور کرده و به دانشگاهها و حوزهها رسیده اند و اکنون هر دوشاندنبال هم می گردند و سوگمندانه تاکنون همدیگر را نیافتهاند.
گفتار دوم: تکرار آیه های آفرینش والشّمس و ضحیها و القَمَر اذا تلیها خورشید و ماه کربلا، جاری در زمان اند برای اهل زمین؛ همچون مَه و مِهر در آسمان؛ این مَه و مِهر، تکرارِ ملکوتی این آیه های عظیم قرآن کریم اند: و الشمس و ضحیها و القمر اذا تلیها محرم که می شود، پرده از روی زمین بر می دارند تا آسمانیان نمایش دراماتیک آیه های خلقت انسان را به عیان نظاره گر باشند؛ تا ظهر عاشورا همة فرشتگان یکصدا تکرار ملال انگیز این پرسشند که: "أَتَجعلُ فیها مَن یُفسِد فیها و یَسفِکُ الدِّماء" و آنگاه که ماه و خورشیدِ کربلا، کشف تامّ محمدی و علوی خود را نمایان می سازند، همه یک صدا ندا می دهند که تبارک الله که فرمود: إنّی أعلم ما لا تعلمون
گفتار سوم: سجدة دوباره بر انسان و رمی دوباره ابلیس و جعل القمر فیهنّ نورا و جعل الشمس سراجاً روز عاشورا که شد، خداوند همة فرشتگان را ندا در داد که بر بام فلک جمع شوند تا با رؤیت ماه منیر کربلا و خورشید تابناک محرّم، بی هیچ گفتگو و پرسشی، بر آنان و بر انسانی که نشناختندش، سجده آرند. تفاوت این سجده با سجده بر آدم این بود که دیگر ابلیس در میان فرشتگان نبود؛ همه یکسر ملکوتیان و کرّوبیان بودند؛ ابلیس رانده شده بود و دیگر در آسمان جایی ندارد. ابلیس اکنون در زمین و در میان یزیدیان است، گاه به خیمه گاه آفتاب و مهتاب کربلا سَرَکی می کشد، می خواهد ماه را به سرقت برد؛ اما غافل از این که بدر منیر تاسوعا، تنها به دنبال خورشید عاشورا است: والشمس و ضحیها والقمر اذا تلیها. قمر بنی هاشم، همچون شهابی ثاقب ظاهر می شود تا مبادا صدای نعرة ابلیس، قلبهای کوچک فرزندان خورشید را بلرزاند. شهاب ثاقبِ نگاهِ علمدار، همة ابلیس و قبیلة او را به تاریکخانه سپاه تیرهبخت ابن زیاد و عمر سعد پرتاب می کند: وَ حِفظاً مِن کُلِّ شَیطانٍ مَارِدٍ... فَأَتبَعَهُ شَهَابٌ ثاقِبٌ
گفتار چهارم: خنده بر مرگ خورشید و ماه کربلا عالَمگیرند و اختصاص به شیعیان و مسلمانان ندارند. بسیاری از مسیحیان و متدینان به دیگر ادیان هم شیفتة روی خورشید و ماه کربلا هستند. مقایسة اندیشه های حسینی با آنچه که دیگر ادیان در مورد رهبران خود نقل کردهاند به وضوح،برتریِ مکتب حسینی را به اثبات می رساند و بسیاری از انسانها را مجذوب مدار منظومة خورشید کربلا می کند. برخورد با مرگ یکی از این موارد است. به گفته مسیحیان، حضرت عیسی مسیح در هنگام ظهر به صلیب کشیده شد، همان طور که امام حسین در ظهر عاشورا به شهادت رسید. به نوشته مهم ترین متون مسیحی، یعنی اناجیل، به هنگام ظهر، تاریکی همه جا را فرا گرفت و تا ساعت سه بعد از ظهر ادامه یافت. در این وقت، عیسی با صدای بلند فریاد زد: خدای من! خدای من! چرا مرا تنها گذارده ای؟ (انجیل مرقس، 15: 33-34؛ انجیل متی، 27: 45-46) اما امام حسین، در شروع حرکتش به سوی کربلا، با علم به این که نهایت این سیر به شهادت خود و یارانش می انجامد، فرمود: مرگ برای جوانمردان چنان زیباست که گردنبند، بر گردن دختری جوان. در ظهر عاشورا نیز هر چه امر بر خورشید کربلا سخت تر می شد تابناک تر می شد. (معانی الاخبار، 288؛ بحارالانوار، 44/297) حتی نقل شده است که امام حسین در هنگام شهادت، تبسّم بر چهره داشت و بر مرگ می خندید. (مقتل الحسین خوارزمی، 39) و جمله معروف الهی رضاً برضاک، صبراً علی بلائک و تسلیماً لامرک، الهامبخش همه توحیدیان است.
گفتار پنجم: منظومه خورشید کربلا منظومه کربلا زیباترین منظومه هستی است. منظومه کربلا، علاوه بر ماه و خورشید بی نظیرش، ستارگان بی بدیلی نیز در دل آسمان خود دارد. ستارگان این منظومه، هریک بی بدیل اند و با هیچ ستاره ای در کیهان و جهان و حتی با خودشان قابل قیاس نیستند؛ به قول فلاسفه، چون اعیان مجرد، یگانهاند و هر یک برای خود، نوعی منحصر به فرداند. منظومه کربلا، هم طفل رضیع دارد و هم شیخ کبیر؛ هم سیاه و هم سفید؛ هم زن و هم مرد؛ و از همه مهم تر، هر یک ستاره ای هستند که خلقی را به راه بهشت و آسمان هدایت می کند: و بالنجم هم یهتدون. با این منظومه، زمین با همه کوچکی اش چنان عظمت یافته که تمام آسمان به گِردش طواف می کند؛ گویی که امام علی خطاب به زمین کربلا فرموده است: اتزعم أنک جرم صغیر – و فیک انطوی العالم الاکبر. زیبایی منظومه خورشید کربلا به حدی بود که بانوی خِرَد، عقیله بنی هاشم، در وصف آن، با خط نور بر صحیفه عالَم نگاشت: ما رأیت الا جمیلا گفتار ششم: ... و اتممناها بعشر موسی به طور رفت تا با سیری یک ماهه، به دریافت وحی و عنوان کلیم اللهی مفتخر شود: "و واعدنا موسی ثلاثین لیلة". یک ماه به پایان رسید ولی مأموریت به سرانجام نرسید، خداوند ده شب دیگر بر آن افزود: "و اتممناها بعشر فتم میقات ربه اربعین لیلة". میقات امام حسین از همان جایی آغاز شد که میقات موسی به اتمام رسیده بود. در دهه اول ذی الحجه، حسین و یارانش در مهبط وحی اند که به او فرمان می رسد به سوی کربلا حرکت کند. درست در زمانی که حج گزاران در مکه بودند و آیه "و واعدنا موسی ثلاثین لیلة" را در نمازشان زمزمه می کردند، حسین از بهر صفای دوست، مروه را، و از بهر وصال دوست، کعبه را پشت سر نهاد و راهی سرزمینی شد که قرارگاه خورشید بود: "والشمس تجری لمستقر لها" ، و این قرارگاه از ازل برای خورشید مهیّا و مقدّر شده بود: "ذلک تقدیر العزیز العلیم". در آغاز ماه محرم بود که حسین با منظومه بی نظیرش به قرار گاه خود رسیدند که ندا آمد: و اتممناها بعشر. پس از دهه اول ذی الحجه، دهه اول محرم، "لیال عشر" شد و پس از ترویه و عرفه، عاشورا و تاسوعا، "شفع" و "وتر" تاریخ ساز شدند. میقات موسی، میقات کلمه بود و کلام، و میقات حسین، میقات خون بود و قیام؛ موسی کلیم الله شد و حسین ثارالله. ... و اینچنین بود که عاشورا میقات همه آزادگان جهان شد.
گفتار هفتم: غروب عاشورا؛ غم انگیزترین غروب تاریخ پیش از غروب آفتاب، وقتی به افق نگاه می کنی، خورشید یکی از زیباترین چهره های خود را به تو نشان می دهد، اما دیری نمی پاید که گاهِ خداحافظی فرا می رسد. خورشید با پنجه های طلایی اش از پشت افق به نشانه خداحافظی دست تکان می دهد و سپس غروب می کند. در این لحظه است که دلت می گیرد، اما نگاه که بر می گردانی، ماه را می بینی که از گوشه دیگر آسمان طلوع کرده است. با رؤیت ماه، دلت کمی آرام می شود. ماه نیز تا منازلی همراه تو می آید و سپس کالعرجون القدیم می شود و نورش را از تو دریغ می دارد. وقتی ماه نیز از تو چهره بر گرداند، تاریکی بر زمین و اهلش مستولی می شود، اما در همین هنگام، ستارگان آسمان، چشمک زنان بر افق چشمانت طلوع می کنند؛ باز آرام می شوی و شب برایت قابل تحمّل می شود. ... اما غروب عاشورا که می شود، غروب دیگری است؛ غروبی که هیچ گاه در عمرت ندیده ای؛ غروبی که در آن، ماه و خورشید و ستارگان همه یکجا غروب می کنند! در هیچ غروبی این اتفاق نمی افتد جز در غروب عاشورا. اینجاست که غم انگیز ترین غروب تاریخ رقم می خورد. شجره ملعونه بنی امیه، خوشحال از این غروب، می خواهد سایه شوم خود و تاریکخانه خویش را بر خیمه گاه خورشید مستولی سازد: "یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم" اما غافل از آن که از پسِ این غروب غم انگیز، طلوع دل انگیز دیگری در راه است: "والله متم نوره"، از پسِ این غروب، همه آن ستارگان با ماه و خورشیدشان، یکجا بر مَشرقِ دلهای عاشق طلوع می کنند؛ چرا که این وعده الهی است: ان للحسین محبة مکنونة فی قلوب المؤمنین. کافی است به آسمان دلمان نگاه کنیم؛ غبارها را بروییم، مِه ها را بشکنیم و ابرها را کناری زنیم تا شاهد زیباترین آسمان از منظومه اِشراق حسینی در مشرق دلهایمان باشیم.
گفتار هشتم: قرص ماه در میان آفتاب ... دلم می خواست مطلبی در باره علی اکبر بنویسم اما توفیق یار نشد. در اشعاری که روز عاشورا برخی هیأتها می خواندند یکی را بسیار زیبا دیدم که از شاعری به نام سید محمد آزدگان (واصل) است. ترجیح دادم به جای هر گونه مطلبی، دو بیت از شعر این شاعر را در رثای علی اکبر بیاورم. این علىِّ اکبر است افتاده در دریاى خون یا که عکسِ ماهِ غرق خون در آب افتاده است؟ رو عُقابا[1] در حرم آهسته با لیلا بگو قرص ماهت در میانِ آفتاب افتاده است
گفتار نهم: التقای ماه و خورشید نویسنده و ادیب توانا، سید مهدی شجاعی، در کتاب "سقای آب و ادب" می نویسد: اکنون، اینجا ملتقای خورشید و ماه است. نقطه ای که خورشید وماه به هم می رسند. همان «آن»ی است که منظومه شمسی در هم می پیچد از قواعد عادت و روال می گریزد و دست به دامان محال می آویزد لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر قرار و قاعده عالم به تلاقی خورشید وماه نبوده و نیست آنچه پیش روست، خلاف قاعده عالم است اما خلاف قرار نیست قرار عالم اکنون با تلاقی این دو نگاه ـ خورشید و ماه ـ به دست می آید...
گفتار دهم: از چشمه کوثر تا چشمه خورشید وقتی کوثر به رسول داده شد: "انا اعطیناک الکوثر"، شجره بنی امیه که در قرآن کریم، به شجره ملعونه نام بردار شده است "والشجرة المعلونة فی القرآن – اسراء، 60"، رو به خشکیدن نهاد. با این حال، یزید و دیگر باقیمانده های این شجره تمام تلاش خویش را به کار بردند تا چشمه کوثر را که از مهبط وحی به کربلا رسیده بود، بخشکانند و از جوشش و گسترش نور محمد بر جهان مانع شوند. اما غافل بودند از آیت دیگر حق که خطاب به رسول می گفت: "و لسوف یعطیک ربک فترضی". در عاشورا چشمه کوثر به چشمه خورشید رسید و از آن پس، نور محمد و علی و فاطمه همگی از چشمه خورشید بر آفاق و انفس عالَم و آدم می تابد و دلهای همه آزادگان جهان را از نور خود سرشار می سازد. دلهایتان متصل به چشمه خورشید باد [ پنج شنبه 95/7/15 ] [ 9:9 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [
نظرات () ]
|
||