سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نمایش تصویر در وضیعت عادی


 
قالب وبلاگ

The Holy Bird of Revelation over Holy Prophet’s Imagination Roofing A Review and Criticism of William Montgomery Watt’s View about Revelation


Authors
Mohammad Kazim Shaker , Seyyed Mohammad Mousavi Moqaddam

Abstract
Scholars have analyzed and judged about prophetic revelation with different approaches. There are, at least, three discourses about revelation and prophethood, especially Holy Prophet’s prophethood (May the blessing and peace of Allah be upon him and his progeny) and Quranic revelation: 1) Islamic discourse which regards revelation as a completely divine phenomenon with no role for man or human elements; 2) Christian discourse which regards revelation a divine-human phenomenon; and 3) secular discourse which regards revelation a completely human phenomenon and evaluates it only through social and psychological paradigms. William Montgomery Watt is a Christian theologian, who have written works and conducted research on Islam and Holy Prophet’s way of life for more than 60 years. Being familiar with these three discourses, he provides a new system to analyze revelation and prophethood as well as Holy prophet’s prophethood and the form and content of Quranic revelation. Contrary to his predecessors, Watt does not reject Holy prophet’s prophethood; rather, he believes that Quran includes divine revelation. The present paper, first, designs a system of Watt’s statements about revelation, then analyzes and criticizes them. On the whole, the discourse in which Watt analyzes the principles of revelation and prophethood and, accordingly, Holy Prophet’s prophethood, is regarded the resultant of three Christian, Islamic and secular discourses.
 

Keywords:
revelation, imaginative power, William Montgomery Watt, Muslim philosophers, orientalists


[ یکشنبه 93/10/21 ] [ 11:10 صبح ] [ محمد کاظم شاکر ] [ نظرات (بدون) ]

متنی که اینک ملاحظه می کنید، پاسخی است که به سئوالات یکی از همکاران دیگر راجع به مطلب «چند و چون مطالعات قرآنی» مطرح کرده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به نام خدا
صدیق گرامی حضرت استاد ر...
با سلام و عرض ارادت، آنچه در ذیل می آید بیان برخی نقطه نظراتی است که اینجانب در مورد دو ایمیل شما نوشته ام. در ایمیل اول سی نکته اظهار داشته بودید و در ایمیل دوم، پنج نکته. زیر مطالب شما خط کشیده ام تا از نوشته اینجانب متمایز باشد. در مورد برخی موارد نظر خاصی نداشتم و در مورد برخی نکات هم به نظرم رسید با توجه به توضیحاتی که در مورد سایر نکات آمده است، نیاز به توضیح دیگری ندارد. برخی از مطالب هم خوب نفهمیدم که چه چیزی خواسته اید بگویید.


مطالب ایمیل اول
1. تعاریفی که از science و knowledge ارائه فرمودید تعریف این دو واژه نیست، بلکه راه دست یابی به آن است. (بنده در صدد تعریف دقیق از این دو اصطلح نبوده ام و ادعا هم نمی کنم که دقیقاً آن را می دانم. فقط خواستم بگویم با اطلاعات اندکی که دارم، مباحث پیرامون قرآن از نوع علم به معنای "science" نیست. در میان مسلمانان رایج شده است که به مباحث پیرامون قرآن، علوم قرآن یا علوم قرآنی گفته می شود و آن را به شاخه های مختلفی تقسیم کرده اند مانند علم مکی و مدنی (که در باره آیات و سور مکی و مدنی و خصوصیات هریک صحبت می شود) یا علم ناسخ و منسوخ یا علم تفسیر قرآن. در غرب به اینگونه مباحث، "مطالعات" می گویند که معادل انگلیسی اش "studies" است.  به طور مثال می گویند: religious studies یا Islamic studies یعنی مطالعات دینی یا مطالعات اسلامی.
2. معادل علم و دانش برای این دو واژه بهتر از علم و مطالعات است. (شاید به نظر شما این طور باشد اما ظاهراً دانش مترادف با علم است. شاید هم اگر بخواهیم دقیقاً معادلی از دو واژه "" و "" قرار دهیم حق با شما باشد. اما در غرب هم همان طور که گفتم "Religious studies" می گویند و نه "religious knowledge".
3. در مقابل دانش محض، بهتر است دانش کاربردی به کار گرفته شود. (این گونه تعبیرات و اختلاف در تعبیر، از جهت حیثیات مختلفی است که این مطالعات یا علوم دارند. از جهتی که بین دو رشته علمی صورت می گیرد می توان گفت "علوم بین رشته ای" یا "مطالعات بین رشته ای" اما ممکن است در مواردی هم بتوان گفت کاربردی. ولی همان طور که خودتان هم اذعان می فرمایید در همه موارد "کاربردی" نیستند بلکه در مواردی شامل مطالعات بنیادی هم می شود. نمی دانم این تعبیر کاربردی از کجا آمده است. حدس می زنم که در اصل در غرب تعبیر "comparative studies" به کار برده اند و ما در ترجمه به جای "مطالعات مقایسه ای"، تعبیر "مطالعات تطبیقی" به کار برده ایم و از آنجا که کلمه تطبیقی یک واژه عربی است و این تعبیر در زبان عربی هم به معنای مقایسه به کار می رود و هم به معنای کاربرد، بعداً در زبان فارسی، تطبیقی را به معنای کاربردی به کار برده اند و شیوع پیدا کرده است. (شایان ذکر است که در بسیاری از موارد، عربها اصطلاح "تطبیقی" را در مقابل اصطلاح "نظری" به کار می برند.
4. یکی از انواع دانش های کاربردی، دانش های بین رشته ای است. (با توضیحی که دادم، فکر می کنم باید برعکس باشد. یعنی یکی از انواع دانش های بین رشته ای، دانش های کاربردی است. غیر از این که دانش های کاربردی را نباید منحصر در دانش های بین رشته ای کرد. به اصطلاح علمای منطق، بین دو اصطلاح "دانش های کاربردی" و "دانش های بین رشته ای"، رابطه عموم و خصوص من وجه برقرار است.
5. نیاز اصلی در دانش بین رشته ای، دیالوگ و گفت و گو نیست. (من که نگفتم نیاز اصلی در این دانش ها دیالوگ است. نیاز مربوط به مسائل و مشکلاتی است که در زندگی انسان به وجود می آید که فکر می کند پدید آوردن این گونه شاخ های دانش می تواند مسائل و مشکلاتش را بهتر پاسخ گو باشد. من عرض کردم که راه صحیح رشد و تکامل این گونه دانشها – آن هم در حوزه علوم انسانی و مطالعات دینی، دیالوگ است.)
6. علت نیاز به دانش بین رشته ای، به دلیل کاربرد و یا اقدام است. (فکر می کنم در ردیف 5 توضیح دادم)
7. کاربرد دانش، مبتنی بر یک نیاز است که در جوامع انسانی شکل می گیرد.
8. نیازهای بشری ممکن است نیاز ذهنی (نیاز نرم) و یا اجرایی (نیاز سخت) باشد.
9. گاهی به نیازهای ذهنی (نیاز نرم)، پرسش گفته می شود.
10. بیشتر وقت ها، از نیازهای کاربردی انسان (نیاز سخت) به فناوری یاد می کنند.
11. به نظر اینجانب، فناوری، پاسخ به یک نیاز ناشی از یک مسأله یا مشکل است.
12. مسائل و مشکلاتی که در علوم انسانی پاسخ داده می شود، عموما از جنس ارائه خدمت (فکر) است. (تنها ارائه فکر نیست. هر فکری خواه ناخواه به عمل می گراید یا در عمل فردی و اجتماعی انسان تأثیر گذار است. به طور مثال، مباحثی که در علوم سیاسی صورت می گیرد، به طور مثال، این فکر مطرح می شود که حاکمیت چگونه باشد که به حکومت فردی و استبداد و دیکتاتوری نیانجامد. به این نتیجه می رسند که نباید همه قدرت در دست یک نفر تجمیع شود بلکه باید آن را در قوای مختلف توزیع کرد. یا مقامات نباید مادام العمری باشد بلکه باید برای آن یک زمان محدودی قرار داد یا قدرت باید بوسیله مردم جابجا شود و نه به وسیله حاکم قبلی که آن را به دیگری منتقل کند.
13. در علوم تجربی یا به طور کلی در علم، جنس فناوری، عموماً تولید کالا (صنعت و فناوری سخت) است. (در این باره نظری ندارم)
14. خدماتی که علوم انسانی به فناوری های سخت (فنی و مهندسی) می دهد باعث ایجاد رویکردهای نوین و جهش در علم می شود.
15. پارادایم و چارچوب های اصلی علوم نوین، بیشتر از جنس نوع نگرش به عالم هستی است.
16. علوم قرآنی می تواند نگرش های نوین و جهش های نوینی را در علم و فناوری ایجاد کند.
17. در مجموع هر نگرش نوین (در دانش یا علوم انسانی) و یا قوانین مبتنی بر نگرش نوین (در علم و مهندسی)، تولید علم است. (فناوری باید هر چه بیشتر در جهت تکامل انسان و جامعه انسانی باشد. از این رو باید همیشه نیازهای عاطفی و شناختی و رفتاری انسان را در نظر بگیرد. مطالعات موسوم به علوم انسانی، نیازهای انسان و جامعه انسانی را شناسایی می کند و فناوری هم می تواند با گوشه ای از منطقه نیاز انسان با او همراهی و هماهنگی داشته باشد. و گاهی هم می تواند بر خلاف آن گام بردارد. به طور مثال، فناوری های مربوط به ارتباطات، ضمن این که نیاز انسان به اصل ارتباط را پاسخ گفته است اما نوع ارتباطات را تغییر داده است؛ ارتباطات رو در رو و هم نفس شدن را به ارتباط های از راه دور و رسانه ای تبدیل کرده است. یادم می آید که در شهری از کانادا مسیحیان موسوم به آمیش زندگی می کردند. آنها از فناوری های جدید حتی تلفن استفاده نمی کردند و آن ها را تحریم کرده بودند. وقتی پرسیدم چرا؟ گفتند: وقتی فرزندمان برای درس خواندن جایی می رود وقتی ببیند می تواند با تلفن همراه و امثال آن ارتباط برقرار کند دیگر به پیش خانواده خود برنمی گردد. اما وقتی از این ابزارها محروم شود زود دلش برای خانواده اش تنگ می شود و زود به دامن خانواده خود بر می گردد و هوس زندگی دور از خانواده را از سرش بیرون می کند.)
18. تمامی مسیر فوق از علم به سمت پژوهش و از پژوهش به سمت فناوری و کاربرد است.
19. بخشی از پژوهش ها به تولید علم و بخشی از آن به توسعه کاربرد و فناوری منجر می شود.
20. در علوم (نه دانش) بخش اعظم پژوهش ها به کاربرد منجر می شود.
21. در دانش، بخش اعظم پژوهش ها به تولید علم (تولید دانش) منجر می شود.
22. توفیقات ظاهری علوم، به خاطر کاربردی شدن آنها و ایجاد فناوری (سخت) است.
23. دانش برای کاربردی شدن به جهش نیاز دارد و این جهش از طریق ایجاد فناوری نرم (ارائه فکر نوین) امکان پذیر است.
24. جهش در علوم انسانی به ایجاد ادبیات نوین در حوزه کاربرد و فناوری نیاز دارد.
25. این ادبیات در بلوک شرق و غرب ایجاد شده و مبنای مطالعات و پژوهش های علمی و مهندسی است.
26. امید است دانشمندان مسلمان بتوانند با ایجاد ادبیات مورد نیاز، قرآن را به متن زندگی انسان ها بکشند.
27. برای تولید ادبیات جهشی در موضوعات میان رشته ای علوم قرآنی، به پژوهش نیاز است.
28. پژوهش میان رشته ای علوم قرآنی بایستی مبتنی بر نیاز بشری باشد.
29. پاسخ به نیاز بشری در حوزه فکر و اجرا (خدمات و کالا/ نرم و سخت) علم است.
30. با این تعریف نوین از علم، مطالعات قرآنی و علوم انسانی نیز علم است. (شما ظاهراً تلاش کرده اید تا علم به معنای "science" را با دانش یا "knowlede" به یک نقطه برسانید. باید بگویم، ممکن است نیاز انسان هردو را به یک نقطه برساند که در بسیاری از موارد می رساند و باید برساند؛ چون اساساً پیدایش و رشد هر یک از علوم و دانش ها، بر اساس نیاز انسان بوده است. اما این به معنای یکی بودن ماهیت انواع "علوم" و "دانش ها" نیست. توجه داشته باشید که نیاز انسان و  جامعه انسانی، گاهی دو نفر که با هم کاملاً متضاد فکر می کنند و حتی دشمن یکدیگرند، را به یک نقطه می رساند و آن میز مذاکره است، اما آیا این به معنای یکی بودن آنهاست؟! علوم انسانی بر اساس عواطف، اندیشه ها و رفتارهای انسان ها شکل می گیرد و همه این موارد می تواند دچار تغییراتی شود. اما علم به معنای "scienc"، سعی دارد روابط واقعی بین عناصر و پدیده ها را کشف می کند. به طور مثال، وقتی علم از ترکیب دو یا چند ماده سخن می گوید که در آزمایشگاه به نتیجه ای خاص منتج شده است، همه این موارد مبتنی بر واقعیاتی خارج از ذهن و روان و اندیشه انسان است. ممکن است انسان در تشخیص مواد و یا نحوه ترکیب آنها اشتباه کند، اما این مواد و تأثیر و تأثرشان در یکدیگر، مستقل از اندیشه و روان و رفتار افرادی است که با این مواد و آزمایش ها سر و کار دارند. اما در علوم انسانی اینطور نیست، همه چیز یا به طور خالص وابسته به اندیشه و عمل انسان است، و یا حداقل یک سرِ آن به اندیشه، اخلاق، عواطف و رفتار انسان بسته است.)
یادآوری: آقای دکتر خ...، علم را پاسخ مستدل به نیازهای بشری دانسته و بر این اساس، پاسخ مستدل به نیازهای صادق بشری را علم نافع می دانند. (من نمی دانم جناب آقای دکتر خ... در مورد علم چه گفته اند؛ چیزی که شما از ایشان نقل می کنید به نظر نمی رسد که ایشان در صدد تعریف علم بوده باشند. آن طور که شما آورده اید، احتمالاً ایشان در صدد بیان انواع علم بوده اند و گفته اند علمی که به نیازی از نیازهای واقعی انسان پاسخی درخور بدهد، علم نافع است و در غیر این صورت، در حالی که ممکن است علم باشد اما غیر نافع است. بنابراین، ایشان در مقام تعریف علم و تفاوت ماهوی علوم تجربی با علوم انسانی نبوده اند. ممکن است آنها دو نوع متفاوت از نظر ماهیت باشند، اما در عین حال، هر دو به کار پاسخ گویی به نیازهای انسان  می آیند.)

 مطالب ایمیل دوم
1- امیدوارم پاسخ جناب آقای دکتر خ... به تعریف علم هر چه سریعتر توسط ایشان و یا واسط ایشان تکذیب گردد.  (راستش متوجه نشدم که چرا چنین امیدی دارید و از این گذشته این امر چه ارتباطی با بحث ما پیدا می کند! و این تکذیب چه تأثیری در بحث ما دارد.)
2- برای هر تعریفی باید مرجع معتبری ارائه نمود. مثلا باید گفت در خود قرآن آمده است که این کتابی که ما فرستادیم قانون اساسی شما است. و یا گفت مثلا در دیکشنری فلان و یا در سایت دانشگاه مثلا برکلی آمده است... (بنده در مورد قرآن کریم تعریفی ارائه نکرده ام. تنها تعبیری به کار بردم که تعبیری عرفی است یعنی در عرف مذهبی چنین تعبیری از گذشته تا به حال وجود داشته است و منظور این است که قرآن مبنای اساسی زندگی مسلمانان است. به نظر شما این امری است که احتیاج به دلیل داشته باشد؟! کم کم دارم حدس می زنم که برخی از دوستان شاید متن کامل مصاحبه را نخوانده اند و تنها آن بخشی را که روزنامه بزرگ نمایی کرده است خوانده اند در حالی که آن، موضع اصلی متن چاپ نشده نیست. بعد هم، این تعبیر بسیار رایجی است که در دل خود نوعی تشبیه نهفته است و همیشه گفته اند که در یک تشبیه باید ببینیم وجه شبه اصلی چیست نه این که خصوصیات هر یک از طرفین و یا یکی از طرفین را در نظر بگیریم و بعد بگوییم: این کجا و آن کجا! ملاک درستی یا نادرستی یک کاربرد، عرف اهل زبان است. قبلا نمونه هایی آوردم خودتان هم اگر جستجو کنید می توانید موارد دیگر نیز پیدا کنید. حتی در جهان عرب هم این تعبیر به کار رفته است مثلا محمد مرسی گفته بود، قرآن قانون اساسی مسلمانان است. من نمی خواهم از پاسخ گویی طفره بروم. به عکس، خودتان ملاحظه می کنید برای همین موضوع چقدر توضیح دادم، اما ناراحت می شوم که ببینم موضوع اصلی در لابلای این مباحث حاشیه ای گم شود.)
3- در بهترین حالت ایده آل فقط میتوان تقریب نزدیکی از واقعیت جهان هستی را با علم تخمین زد. و هرگز علم قادر به مدلسازی عین واقعیت نخواهد بود. این تعریف علم است. در غیر اینصورت چنین ادعایی علم نیست. سالهاست این تعریف را در ابتدای کلاس درسم ارائه می نمایم و دانشجویان هم آنرا ضبط می نمایند.  (خودتان به دو جمله ای که فرموده اید توجه کنید! بعد فرموده اید: این تعریف علم است! راستش از تأکیدی که کرده اید که همیشه اول کلاس درستان می گویید، من هم به عنوان یکی از دانشجویان شما سعی کردم خوب این تعریف شما را در حافظه ام ضبط کنم. حالا از استادم این سؤال را مطرح می کنم که، کدام یک از این دو جمله، تعریف علم است؟ در جمله اول می گویید: می توانیم واقعیت جهان را با علم تخمین بزنیم. عزیز من! سخن در این است که علم چیست که می توان واقعیت جهان را با آن تخمین زد؟ در جمله دوم هم فرموده اید: هرگز علم قادر به مدلسازی عین واقعیت نخواهد بود. باز سخن در این است که علم چیست که قادر نیست .... شما در جمله نخست، کارکرد علم را گفته اید و در جمله دوم، از ناتوانی علم در مدل سازی واقعیت سخن گفته اید، بعد هم فرموده اید: "این تعریف علم است"! به طور مسلم، هیچ کدام تعریف علم نیست.)
4- نه مدل فیزیکی رفتار های طبیعی، نه مدل تئوری و نه مدل کامپیوتری و عددی آن هرگز عین واقعیت را نخواهد توانست مدل بنماید. (مدل بنمودن یعنی چه؟ مدل فیزیکی رفتار طبیعی نمی تواند عین واقعیت را مدل بنماید!)
5- جمله معروف البته به مضمون از انیشین است(دقیق آنرا پیدا خواهم نمود) که اگر ریاضیات قادر به وصف کامل پدیده ای طبیعی باشد، ریاضیات نیست، و اگر طبیعتی نماد واقعی و مدعای ریاضیات باشد طبیعی نیست.
(این دو مورد 4 و 5 قدری از سطح سواد من بالاتر بود، حقیقتش نفهمیدم، اگر با بیان ساده تر تفهیم کنید خوشحال می شوم.)


What is the purpose of science? Perhaps the most general description is that the purpose of science is to produce useful models of reality

 

(اصلا بحث ما در باره علوم تجربی و ریاضی نبوده است که بگوییم علم چیست و چه هدفی دارد. اصل بحث در این بود که مطالعات بین رشته ای در مطالعات قرآنی باید به دیالوگ بین علوم انسانی و آموزه های قرآنی بپردازد؛ چه بسا بسیاری از اندیشه های انسانی بتوان زبان نطق قرآنی که به ظاهر صامت است باز کند و مفاهیم و مدلول های تضمنی و التزامی نهفته در الفاظ و منطوقات قرآن را آشکار سازد. این طبیعت مباحثی است که امروزه گاهی از آن به مباحث بینامتنی نیز یافت می شود.)
در پایان، از بیان نکات بسیار خوبی که در ضمن مطالبتان آوردید بسیار متشکرم و امیدوارم مطالبی را که نوشتم در پیشبرد بحث اصلی مفید بوده باشد.

ملتمس دعا - شاکر
18 دی ماه 1393


[ شنبه 93/10/20 ] [ 8:22 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [ نظرات (بدون) ]

متنی که اینک ملاحظه می کنید، پاسخی است که به سئوالات یکی از همکاران راجع به مطلب «چند و چون مطالعات قرآنی» مطرح کرده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به نام خداوند جان و خرد

همکار عزیز و دوست داشتنی جناب آقای دکتر ...

با سلام و عرض ارادت وافر،

از این که نوشته حقیر را قابل دانستید که وقت شریفتان را صرف خواندنش کنید از شما بسیار متشکرم. همینطور انگشت نهادن بر نکته اصلی این مصاحبه که بحث دیالوگ بین آموزه های قرآنی و اندیشه های بشری و نشاندن برگ و بارهای جدید بر درخت تنومند - علم و علوم انسانی که ریشه در عمل خداداد دارد نشان از فرهیختگی جنابعالی دارد. اما پرسش های جنابعالی را در حد آنچه فهمیده - ام پاسخ می گویم. ابتدا سؤالات شما را عینا می آورم تا اگر دوست دیگری می خواند بهتر در جریان پرسش شما باشد.

1. قانون اساسی ولو حتی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران قابل تغییر است آیا با تشبیه ایشان متن قرآن نیز قابل تغییر است؟

2. اگر قرآن قانون اساسی باشد در همین جمهوری اسلامی نیاز به قانون اساسی خواهیم داشت؟

3. اگر این قیاس را قبول کنیم علوم و دانش، آنگاه چگونه بر قرآن و یا قانون اساسی تاثیر خواهند گذاشت؟

4. آیا بهتر نبود بجای این قیاس از استدلال بهتری استفاده میشد؟

اما پاسخ ها به ترتیب عبارتند از:

1. واژه ها در متن و سیاق و به اصطلاح " context  " معنا پیدا می کنند. از این رو، هیچ گاه واژه ها را نمی توان مجرد از سیاقشان معنا کرد. وقتی ما گفته ایم قرآن، قانون اساسی زندگی است یعنی قرآن زیربنای زندگی فردی و اجتماعی مسلمانان است، همان طور که قانون اساسی هر کشوری زیربنای دیگر قوانین است. حالا نه این که چون قانون اساسی کشورها قابل تغییر است پس قرآن هم قابل تغییر است. قبلا هم در مورد دیگر، یکی از استادان گفتند که وقتی تشبیهی صورت می گیرد باید ببینیم "وجه شبه" چیست، نه این که تصور کنیم "مشبه" و "مشبه به" باید در همه جهات شبیه یکدیگر باشند. گاهی یک کلمه در سیاق های مختلف به معانی مختلف به کار می رود، در عین حال که همگی در اصل معنا مشترکند. به طور مثال، در قرآن کریم واژه "امام" را مثال می زنم: گاهی برای شخصی مثل حضرت ابراهیم به کار رفته است: لال انی جاعلک للناس اماما (بقره، 124)؛ گاهی در مورد کتاب موسی (تورات) به کار رفته است: و من قبله کتاب موسی اماما و رحمَة (احقاف، 12)؛ حتی گاهی به یک راه زمینی، امام اطلاق شده است مانند آنچه در مورد لوم شعیب و قوم لوط آمده است که سرزمینشان در سر راهی آشکار که راه مدینه به شام است قرار دارد: و إنّهما لبامام مبین (حجر، 97) حالا کسی نباید به قرآن ایراد بگیرد که مگر کتاب موسی، مثل ابراهیم است و یا مگر راه مدینه به شام، مانند ابراهیم و یا تورات است! در عین حال که همه این موارد با معنای اصلی واژه امام در ارتباط هستند، بنابراین، در عرف زبان، هیچ کس نباید خصوصیات هر موردی را به موارد دیگر تعمیم دهد. واژه امام را مثال زدم، به یاد اوایل انقلاب افتادم که عده ای می گفتند چرا لفظ امام را برای امام خمینی به کار می برید، ما 12 امام بیشتر نداریم! مگر ایشان امام سیزدهم هستند؟ یا می گفتند مگر ایشان معصوم هستند که بتوانند امام باشند!

2. فکر می کنم با توضیحی که در مورد سؤال نخست دادم، سؤال دوم هم پاسخ داده باشم. اما در عین حال می گویم که اصلاً بحث ما قانون اساسی جمهوری اسلامی یا قانون اساسی دیگر کشورها نیست. به تعبیر دیگر ما لفظ را در معنای مصطلحی که در حقوق اساسی به کار می رود به کار نبرده ایم که جای این سؤال وجود داشته باشد. هر کشوری نیاز به قانون اساسی دارد، مگر در این مورد کسی تردیدی ایجاد کرده است؟ در مورد قانون اساسی و به طور کلی حقوق اساسی بحث های فراوانی در رشته حقوق انجام می شود که در جای خود بسیار مهم هم هستند اما اصلا ارتباطی با بحث ما ندارد.

3. اما سؤال سوم، دیگر کاری به عنوان "قانون اساسی" نداریم، فکر می کنم توضیحات قبلی ما را از این بحث خلاص کرده باشد. اما بحث چگونگی تأثیر گذاری علوم بر قرآن را مطرح فرموده اید که بحث مهمی است. اولا ، منظور ما از علوم در اینجا، علومی مثل فیزیک و شیمی و زیست شناسی و دیگر شاخه ها که به آنها " science " می گویند، نیست بلکه منظورمان علوم انسانی یا مطالعاتی است که انسان در مواجهه با خود انسان و ابعاد مختلف زندگی فردی و اجتماعی خود انجام می دهد، است. ثانیا سخن ما در تأثیر مطالعات بشری بر قرآن نیست. قرآن قرار نیست تغییر کند، خیالتان راحت باشد! بلکه سخن از تأثیر و تأثّر مطالعات قرآنی و مطالعات موسوم به علوم انسانی است. مطالعات قرآنی غیر از قرآن است. به طور مثال، شما با مطالعه برخی از آیات قرآن در مورد موضوعی از موضوعات، صاحب دیدگاهی می شوید که آن را برگرفته از آموزه های قرآنی می دانید. از طرف دیگر، روان شناسان هم در مورد آن موضوع تحقیقاتی کرده اند و دیدگاه علمی خود را عرضه می کنند. در اینجاست که این دو دیدگاه بر هم عرضه می شوند و با آشنایی که با یکدیگر پیدا کرده اند شروع به گفتگو )دیالوگ( می کنند. در اینجا حاصل گفتگویشان ممکن است مثل برخی از گفتگوهای ما بی حاصل نباشد! بلکه راه جدیدی را بگشایند که دو قدم این بشر را به سوی هدفش پیشتر بَرَد. این را هم بگویم که وقتی سخن از دیالوگ بین دو اندیشه می کنیم لزوما به معنای تنقیص آن دو، یا یکی از آن دو اندیشه نیست، بلکه گاهی مانند دو سنگی عمل می کنند که وقتی به هم می خورند جرقه ایجاد می شود که از این جرقه زندگی انسان نیز روشن می شود و گرما می گیرد. مهم این است که این جرقه، حاصل برخورد است و نه صرفا حاصل وجود سنگ نخست یا وجود سنگ دوم . نیز گفته باشم که این مطلب، چیز جدیدی نیست. روابط مطالعات قرآنی با مطالعات بشری از قدیم منقطع نبوده که ما حالا بخواهیم با این بحث ها روابطشان را برقرار کنیم، همیشه این روابط برقرار بوده است، گرچه سطح روابط متفاوت بوده است! بحث ما این است که نگذاریم این روابط قطع شود، بلکه سعی کنیم با پادرمیانی که ما می کنیم سطح این روابط را به حداکثر ممکن برسانیم. مثالی از روابط بسیار خوب گذشته بگویم: همین فلسفه اسلامی مثال خوبی است. این فلسفه اسلامی از کجا آمده است؟ همگی از قرآن یا حدیث است؟ همگی حاصل تراوشات فکر مسلمانان است؟ به طور مسلم، خیر! این فلسفه اسلامی، حاصل گفتگو و دیالوگ فلسفه های مختلف مانند فلسفه ایران باستان، فلسفه هند باستان و فلسفه یونان باستان با مطالعات و اندیشه های اسلامی و قرآنی است. خلاصه بگویم، سخن از تأثیر علم بر قرآن اصلا به میان نیست، بلکه سخن از تعامل علوم با مطالعات دینی و قرآنی است که حاصل آن تکامل در اندیشه بشری و پیشرفت در راه زندگی است.

4. فکر می کنم با این توضیحات، دیگر سخن از اشکال چهارم وجهی نداشته باشد.

باز هم از این که مطلب حقیر را در حدی دانستید که بخوانید تشکر می کنم و هم از پرسشهای خوبتان. امیدوارم که پاسخ های من هم اگر برای شما قانع کننده نیست مفید بوده باشد.

ملتمس دعا

شاکر

 

73/11/15


[ سه شنبه 93/10/16 ] [ 10:32 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [ نظرات (بدون) ]
.: :.

درباره نویسنده


محمد کاظم شاکر
دارای دکتـرا از دانشـگاه تریبت مدرس در رشته علوم قـرآن و حـدیث؛ استـاد تمـام دانشـگاه علامه طباطبائی؛ سردبیـر مجـله عـلمی - پـژوهشی کتـاب قیـم دانشگاه یــزد

شمار بازدیدها


بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 98663