| ||
نقد قدرت (5) محمدکاظم شاکر استاد گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه علامه طباطبائی 29 بهمن 1395
قسمت پنجم: نهاد قدرت و لزوم تجدید نظر در روش دشمنشناسی دو دسته واژه است که در زبان فارسی بسیار پرکاربرد است. آنها عبارتند از: یک، واژههایی با پسوند «ایسم - ism» که حاکی از نوعی مکتب فکری با چارچوبهای خاصِ «ایدئولوژیک» است، مانند مارکسیسم، کاپیتالیسم و اگزیستانسیالیسم؛ دو، واژههایی با پسوند «شناسی» (لوژی - logy) که معمولاً بر دانشهایی چون زبانشناسی، روانشناسی و جامعهشناسی اطلاق میشود. بر کسی پوشیده نیست که نهاد رهبری در جمهوری اسلامی ایران در سالهای اخیر به طور مکرّر بر دشمن و «دشمنشناسی» تأکیددارد، به طوری که کلیدواژه «دشمن» به یکی از پربسامدترین واژهها در سخنرانیهای رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران تبدیل شده است. پسوند «شناسی» در واژه «دشمنشناسی» ایجاب میکند که آن را «مطالعه ای همهجانبه برای شناخت و آگاهی از دشمنان جمهوری اسلامی ایران» بدانیم. این امر به خودی خود نه تنها اشکالی ندارد، بلکه در جای خود میتواند امری بسیار پسندیده و نیکو نیز به شمار آید. اما همین امر، در یک صورت میتواند برای ملت و حتی دستگاه رهبری ایران بسیار آسیبزا باشد، به طوری که ممکن است به جای دشمنشناسی به «دشمنهراسی» و حتی «دشمنزایی» منجر شود. بنابراین، دلمشغولانِ دشمنشناسی در جمهوری اسلامی، نباید آن را به یک «ایسم» تبدیل کنند و آن را در یک جریان بسته و تنگ ایدئولوژیک گرفتار سازند. به نظر نگارنده، دشمنشناسیای که توسط نهاد رهبری در ایران ارائه میشود شَبَحی از شرقشناسیِ گذشته غربیان را در اذهان تداعی میکند. شرقشناسی در زبان فارسی مانند دشمنشناسی با پسوند «شناسی» به کار میرود اما واژه اصلیِ آن در زبان انگلیسی، کلمه اورِینتالیسم (Orientalism)، با پسوند «ایسم» است. ادوارد سعید، دانشمند فلسطینیتبار که تا حال حاضر اولین و بهترین کتاب آکادمیک با عنوان «شرقشناسی» نوشته، معتقد است که شرقشناسیِ غربیان در چارچوب پیشفرضهای غلط غربیان در مورد شرق صورت گرفته و از این رو، ارزش علمی ندارد. وی در پایان کتابش هشدار میدهد که مبادا شرقیان هم به دنبال «غربشناسی» از نوع «شرقشناسیِ» غربیان باشند. وی در آخرین سطور کتابش مینویسد: من واقعاً عقیده دارم که امروزه در عرصهی علوم انسانی به حد کافی کوشش میشود تا محقق عصر ما از بینشها و روشها و اندیشههایی برخوردار شود که بتوانند الگوسازیهای نژادی و ایدئولوژیک و امپریالیستی را (از آن گونه که شرقشناسی در دوره اعتلای تاریخیاش پدید آورد) به کنار زنند. من شکست شرقشناسی را به همان اندازه که شکستی فکری و فرهنگی میدانم، شکستی بشری تلقی میکنم. از آن رو، چنین میگویم که شرقشناسی در برابر شرق موضع رویارویی به خود گرفت و به همین جهت نتوانست خود را با تجربه بشری همراه سازد و بهعلاوه، نتوانست تجربهی بشری را همچون تجربهی بشری ببیند. مهمتر از هر چیز، امیدوارم به خوانندگان نشان داده باشم که جواب شرق شناسیِ غربیان، غربشناسی به سبک شرقشناسیِ آنها نیست. هیچ مشرقزمینیای با این فکر خوشنود نخواهد شد که احتمال میرود او که خود قبلاً مشرق زمینی بوده است به مطالعهی آنچه ساخته و پرداختهی ذهن خودش در باره مغرب زمینیان است، روی آورَد. (شرق شناسی، صص469-470) جدای از دوست یا دشمن بودن غرب یا آمریکا، چنانچه بخواهیم غرب و آمریکا را بشناسیم باید آن را آنطور که هست بشناسیم نه آن طور که ذهن و ضمیر رهبران ما میخواهد! نوع دوم، همان چیزی است که ادوارد سعید ما را از آن بر حذر میداشت و برخی پژوهشگران معاصر آن را «شرقشناسیِ معکوس» نامیدهاند. در این نوع از دشمنشناسی، آن را در چارچوبهای تنگ فکری گرفتار ساختهایم که بیشتر «دشمنهراسی» است تا دشمنشناسی. رسانههای دولتی ما که تحت کنترل نهاد قدرت است، سالهای سال است که ایرانهراسی و اسلامهراسی را به غربیان و رسانههای غربی نسبت میدهند و آن را به شدت محکوم میکنند. اکنون سؤال این است: آیا ما هم میخواهیم به جای غربشناسی، عملاً به غربهراسی و آمریکاهراسی دامن بزنیم و نام آن را دشمنشناسی بگذاریم؟ شناخت صحیح شناختی است که مبتنی بر واقعیت باشد. واقعیتها هم هر چه ملموستر باشند، بهتر است. واقعیت ملموس آنچیزی است که در جلوی دیدگان اتفاق میافتد و مردم و نیز دستگاه رهبری میتوانند خوب و بد آن را با چشمان باز و غیر مسلحِ به عینکهای مخصوص ببینند. تردیدی نیست که آمریکا در دوران گذشته، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، مواضعی در برابر کشور ما داشته که قطعاً برای ملت ما آسیبزا بوده است. برخی از این مواضع مانند دخالت در کودتای 28 مرداد 1332مورد اذعان و اعتراف و حتی پوزشخواهی مقامات رسمی آمریکا -مانند خانم مادلین آلبرایت- نیز واقع شده است. اما این همهی واقعیتِ آمریکا و غرب نیست. واقعیتهای دیگری هم در جلوی چشمان ما و همه دنیا در آمریکا اتفاق میافتد که هم برای مردم ما و هم برای دستگاه رهبری میتواند درسآموز باشد. به طور مثال، همین روزها که فردی ماجراجو به نام دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا شده است میبینیم که او برای تحقق وعدههای انتخاباتیاش فرمان میدهد شهروندان هفت کشور مسلمان وارد خاک آمریکا نشوند. ممکن است شعار انتخاباتی ترامپ معقول نباشد، اما این که وی خواسته است به وعدهای که داده، عمل کند، میتواند به خودی خود امر مثبتی تلقی شود. جالبتر این که، بعد از فرمان ترامپ بسیاری از مردم آمریکا در مخالفت با وی به خیابانها آمدند و با مسلمانان و ایرانیان همگرایی، و با رئیس جمهورشان مخالفت کردند. در اینجا هم صرف نظر از درستی یا نادرستی فرمان ترامپ و رفتار مردم آمریکا در مقابل او، یک موضوع بسیار جالب خودنمایی میکند و آن این که، مردم آمریکا آزادی دارند تا با فرمان شخصِ اولِ کشورشان به صورت علنی و با صدای رسا مخالفت کنند. آیا در جاهای دیگر مثل کشور ما هم چنین آزادیای وجود دارد؟ فی المَثَل مردم ایران میتوانند به نشانه مخالفت با سیاستهای مسئولانشان در قبال مسائلی چون فلسطین، لبنان و سوریه به صورت علنی در یک خیابان یا میدانی جمع شوند و حرفهایشان را مطرح کنند؟ یا فقط حق دارند برای اعلام "برائت از آمریکا" و شعار "مرگ بر آمریکا" و سوزاندن "پرچم آمریکا" جمع شوند؟ کاری که اگر مردم آمریکا با پرچم کشور ما یا با عکس رهبران ما انجام دهند – که البته هیچگاه نکردهاند- حتماً توهین به مقدسات تلقی میشود! نکته دیگری از واقعیتهای ملموس که همگان میتوانند آن را ببینند، مخالفتِ برخی از قُضاةِ آمریکا با دستور ترامپ و نقض آن است. این بدان معناست که قاضی و دستگاه قضا در آمریکا از نهاد قدرت استقلال دارد. آیا در کشور ما هم چنین است؟! در کشور ما مواردی هست که عکسش را به صورت بسیار آشکار نشان میدهد. به طور مثال، در چند سال قبل، با اشاره رهبری، قاضی مرتضوی مطبوعات کشور را به صورت فلهای به تعطیلی کشاند و بعد هم مسئولانشان را به اتهام همکاری با «دشمن» به پای میز محاکمه کشید. مورد دیگر که همین روزها اتفاق افتاد این بود که تعدادی از دانشمندان و نیز سیاستمداران آمریکایی، حتی از حزب جمهوریخواه که حزب رئیس جمهور آمریکاست، وی را به آشفتگی روانی متهم ساختند. به گزارش زیر که رسانههای خودی نیز منعکس کرده اند توجه فرمایید: یکی از سناتورهای دموکرات آمریکایی گفت: مسأله سلامت روانی رئیسجمهوری آمریکا نگرانیهایی را در میان همکاران جمهوریخواه او ایجاد کرده است. به نوشته روزنامه میرر، ال فرانکن، سناتور دموکرات آمریکایی بر این باور است که رهبر آمریکا از اختلالات بهداشت روانی رنج می برد و مدعی شد که برخی از سیاستمداران از حزب رئیس جمهورِ جمهوریخواه آمریکا هم، چنین حسی دارند. سناتور ایالت «مینه سوتا» در مصاحبه با سی ان ان در پاسخ به پرسشی در باره اینکه آیا حقیقت دارد اعضای جمهوریخواه سنا نگران سلامت روانی ترامپ هستند یا خیر، گفت: برخی هستند، گرچه اکثریت آنها نیستند. او با اشاره به ادعاهای ترامپ در باره وقوع تقلب در انتخابات ریاست جمهوری نوامبر گذشته افزود: همه ما به این مظنون هستیم که .... او زیاد دروغ می گوید؛ چیزهایی میگوید که حقیقت ندارد. او سپس قسمتی از سخنان ترامپ که می گوید "سه تا پنج میلیون تن غیر قانونی رأی دادند" تکرار کرد و گفت: بیان چنین چیزی برای یک رئیس جمهور و یا یک انسان، عادی نیست. گرچه پیشتر افراد مختلف «سازگاری» ترامپ با کاخ سفید را زیر سؤال برده بودند اما این اولین بار است که یک سیاستمدار آشکارا سلامت روانی رئیس جمهوری آمریکا را زیر سؤال میبَرَد. بنابراین، در غرب و در آمریکا مردم، نخبگان، سیاستمداران و رسانهها آزادی دارند که به صورت عریان و آشکار سیاستها، فرمانها و سخنان شخصِ اولِ مملکت را به چالش بگیرند و همین تعاملِ درست مردم با نهاد قدرت است که بر قدرت مهار میزند و جلوی فساد و خودکامگی را میگیرد. در آمریکا نه تنها آمریکاییان میتوانند با سیاستهای شخص اول کشور مخالفت کنند بلکه حتی تبعهه یک کشور بیگانه و حتی متخاصم مثل ایران نیز میتواند در مجامع رسمی آمریکا علیه سیاستهای دولت آمریکا حرف بزند و مطلب بنویسد. نگارنده که در سال 88 برای گذراندن فرصت مطالعاتی به دانشگاه ویرجینیا رفته بود، در اوج مسائل هسته ای و مخالفتهای آمریکا و غرب با حق غنیسازی ایران، شاهد دفاع یک ایرانی از حق غنیسازی ایران در یک دانشگاه بزرگ و معتبر آمریکا بود. در این دانشگاه اعلام شده بود که یکی از استادان برجسته ایرانی به نام پرفسور روحی رمضانی که استاد بازنشسته علوم سیاسی آن دانشگاه بود در سالن آمفی تئاتر دانشگاه سخنرانی میکند. بنده حتی چند دقیقه زودتر از شروع برنامه به محل سالن رفتم، اما جایی برای نشستن نبود! سالن مملو بود از دانشجویان و استادان آن دانشگاه که برای شنیدن سخنرانی پرفسور رمضانی آمده بودند. من تصورم این بود که شاید این استاد بازنشسته میخواهد در مخالفت با سیاستهای دولت و نظام ایران سخنرانی کند! اما به عکس، ایشان از حق ایران برای غنیسازی به صورت مستدل دفاع کردند و بعد از سخنرانی هم توسط همه حضار، اعم از آمریکایی و غیر آمریکایی، مورد تشویق قرار گرفتند. همانجا بود که فهمیدم حکومت آمریکا گروههای خودجوش و ولایتمدار ما را ندارد که با شعارهایی نظیر «این همه لشکر آمده!» بیایند و جلسات سخنرانی را به تعطیلی بکشانند! به عنوان شاهد صدق این مطلب، گزارش یکی از خبرگزاری های ایرانی را در زیر بخوانید: رسانه آمریکایی المانیتور با اشاره به پافشاری ایران بر این نکته که غنی سازی در داخل خاک ایران بر اساس NPT حق مسلم و انکارناپذیر ایران است با وجود انکار این حق از سوی آمریکا نوشت: ریشه این اصرار و پافشاری ایران در سیاست خارجی مستقل ایران است. این رسانه به نقل از دکتر روحی رمضانی استاد بازنشسته امور دولتی و خارجی دانشگاه ویرجینیا که محققان آمریکایی از او به عنوان استاد بر جسته مسائل ایران یاد میکنند، مینویسد: علت پیشبرد چنین سیاستی از سوی ایران «استقلال» است. این استاد در این خصوص معتقد است: به نظر میرسد آنچه که تصمیمگیریها در سیاست خارجی ایران را پیش میبَرَد فرهنگ دیپلماتیک ایران است که در طول قرنها به خاطر تعاملات دیپلماتیک با کشورهای مختلف جهان به یک پختگی کامل رسیده است. به اعتقاد رمضانی، آمریکا باید در مذاکرات خواسته مذاکره کنندههای ایرانی را مد نظر قرار دهد زیرا این استقلالطلبی ریشه در قرنها تاریخ ایرانی و شیعیِ ایرانیها دارد. در ادامه مطلب آمده است، با تمام تأثیراتی که فرهنگ غرب در ایران داشته است اما جوهره و تفکر اصلی فرهنگ ایران را فرهنگ شیعی و ایرانی تشکیل میدهد که در سال 1979 بعد از انقلاب اسلامی هم آیت الله روح الله خمینی استقلال را محور اصلی نظام ایران قرار داد و هویت ایرانی را در این استقلال نهادینه کرد به طوری که ایران در دهههای گذشته با هرگونه زورگویی قدرتهای بین المللی در امور سیاسی و روند تصمیمگیری در عرصه بین المللی مقابله کرده است. در پایان، این استاد برجسته دانشگاه با اشاره به استقلال ایران در دهههای گذشته، خطاب به آمریکا و مذاکرهکنندگان با ایران گفته است: به نظر نمیرسد این سیاست و استقلالطلبی ایرانیها به این زودی تغییر کند. نتیجه سخن آن که: اوّلاً، دشمنشناسی اگر تعبیر درستی هم باشد، باید در پی یک «شناخت» باشد و نه ایجاد یک «ایسم». بنابراین، نباید «-شناسی» را به «-ایسم» تبدیل کنیم که اگر چنین کنیم به نتیجهای معکوس میرسیم، یعنی به جای «شناختی فرصتزا»، به «تجاهلی تهدیدزا» دچار میشویم؛ ثانیاً، اگر قرار باشد بین «-شناسی»هایمان با «-ایسم»هایمان رابطهای برقرار کنیم، منطق و خرد اقتضا میکند که «ایسم»هایمان را بر پایه «-شناسی»هایمان بنا کنیم و نه به عکس، که بخواهیم شناختمان را از طریق عینک ایسمهایمان به دست آوریم. اگر راه دوم را اختیار کنیم مثل این میماند که عینک سیاهی را به چشم زنیم و انتظار داشته باشیم به صورت خوب و درست و روشن و واضح ببینیم! و ناگوارتر این که، بخواهیم این شناختمان را محور «بصیرت» قرار دهیم و دیگران را نیز بدان ترغیب کنیم. خدایا! به ما بصیرتی عنایت کن که با چشمانی باز و بینا و بدون عینکهایی که دیگران برایمان ساخته و به تولید انبوه رسانده و میخواهند به چشمانمان بزنند، جهان و جهانیان را همانطور که هستند بشناسیم و اصل را بر ایجاد دوستی نهیم، و نه شعلهورتر ساختن شعلههای دشمنیهای گذشته. به امید حضرت دوست، که هر چه نهال دوستی است حاصل دستان دوستپرور اوست.
... ادامه دارد
[ یکشنبه 95/12/1 ] [ 7:53 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [
نظرات () ]
نقد قدرت (5) محمدکاظم شاکر استاد گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه علامه طباطبائی 29 بهمن 1395
قسمت پنجم: نهاد قدرت و لزوم تجدید نظر در روش دشمنشناسی دو دسته واژه است که در زبان فارسی بسیار پرکاربرد است. آنها عبارتند از: یک، واژههایی با پسوند «ایسم - ism» که حاکی از نوعی مکتب فکری با چارچوبهای خاصِ «ایدئولوژیک» است، مانند مارکسیسم، کاپیتالیسم و اگزیستانسیالیسم؛ دو، واژههایی با پسوند «شناسی» (لوژی - logy) که معمولاً بر دانشهایی چون زبانشناسی، روانشناسی و جامعهشناسی اطلاق میشود. بر کسی پوشیده نیست که نهاد رهبری در جمهوری اسلامی ایران در سالهای اخیر به طور مکرّر بر دشمن و «دشمنشناسی» تأکیددارد، به طوری که کلیدواژه «دشمن» به یکی از پربسامدترین واژهها در سخنرانیهای رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران تبدیل شده است. پسوند «شناسی» در واژه «دشمنشناسی» ایجاب میکند که آن را «مطالعه ای همهجانبه برای شناخت و آگاهی از دشمنان جمهوری اسلامی ایران» بدانیم. این امر به خودی خود نه تنها اشکالی ندارد، بلکه در جای خود میتواند امری بسیار پسندیده و نیکو نیز به شمار آید. اما همین امر، در یک صورت میتواند برای ملت و حتی دستگاه رهبری ایران بسیار آسیبزا باشد، به طوری که ممکن است به جای دشمنشناسی به «دشمنهراسی» و حتی «دشمنزایی» منجر شود. بنابراین، دلمشغولانِ دشمنشناسی در جمهوری اسلامی، نباید آن را به یک «ایسم» تبدیل کنند و آن را در یک جریان بسته و تنگ ایدئولوژیک گرفتار سازند. به نظر نگارنده، دشمنشناسیای که توسط نهاد رهبری در ایران ارائه میشود شَبَحی از شرقشناسیِ گذشته غربیان را در اذهان تداعی میکند. شرقشناسی در زبان فارسی مانند دشمنشناسی با پسوند «شناسی» به کار میرود اما واژه اصلیِ آن در زبان انگلیسی، کلمه اورِینتالیسم (Orientalism)، با پسوند «ایسم» است. ادوارد سعید، دانشمند فلسطینیتبار که تا حال حاضر اولین و بهترین کتاب آکادمیک با عنوان «شرقشناسی» نوشته، معتقد است که شرقشناسیِ غربیان در چارچوب پیشفرضهای غلط غربیان در مورد شرق صورت گرفته و از این رو، ارزش علمی ندارد. وی در پایان کتابش هشدار میدهد که مبادا شرقیان هم به دنبال «غربشناسی» از نوع «شرقشناسیِ» غربیان باشند. وی در آخرین سطور کتابش مینویسد: من واقعاً عقیده دارم که امروزه در عرصهی علوم انسانی به حد کافی کوشش میشود تا محقق عصر ما از بینشها و روشها و اندیشههایی برخوردار شود که بتوانند الگوسازیهای نژادی و ایدئولوژیک و امپریالیستی را (از آن گونه که شرقشناسی در دوره اعتلای تاریخیاش پدید آورد) به کنار زنند. من شکست شرقشناسی را به همان اندازه که شکستی فکری و فرهنگی میدانم، شکستی بشری تلقی میکنم. از آن رو، چنین میگویم که شرقشناسی در برابر شرق موضع رویارویی به خود گرفت و به همین جهت نتوانست خود را با تجربه بشری همراه سازد و بهعلاوه، نتوانست تجربهی بشری را همچون تجربهی بشری ببیند. مهمتر از هر چیز، امیدوارم به خوانندگان نشان داده باشم که جواب شرق شناسیِ غربیان، غربشناسی به سبک شرقشناسیِ آنها نیست. هیچ مشرقزمینیای با این فکر خوشنود نخواهد شد که احتمال میرود او که خود قبلاً مشرق زمینی بوده است به مطالعهی آنچه ساخته و پرداختهی ذهن خودش در باره مغرب زمینیان است، روی آورَد. (شرق شناسی، صص469-470) جدای از دوست یا دشمن بودن غرب یا آمریکا، چنانچه بخواهیم غرب و آمریکا را بشناسیم باید آن را آنطور که هست بشناسیم نه آن طور که ذهن و ضمیر رهبران ما میخواهد! نوع دوم، همان چیزی است که ادوارد سعید ما را از آن بر حذر میداشت و برخی پژوهشگران معاصر آن را «شرقشناسیِ معکوس» نامیدهاند. در این نوع از دشمنشناسی، آن را در چارچوبهای تنگ فکری گرفتار ساختهایم که بیشتر «دشمنهراسی» است تا دشمنشناسی. رسانههای دولتی ما که تحت کنترل نهاد قدرت است، سالهای سال است که ایرانهراسی و اسلامهراسی را به غربیان و رسانههای غربی نسبت میدهند و آن را به شدت محکوم میکنند. اکنون سؤال این است: آیا ما هم میخواهیم به جای غربشناسی، عملاً به غربهراسی و آمریکاهراسی دامن بزنیم و نام آن را دشمنشناسی بگذاریم؟ شناخت صحیح شناختی است که مبتنی بر واقعیت باشد. واقعیتها هم هر چه ملموستر باشند، بهتر است. واقعیت ملموس آنچیزی است که در جلوی دیدگان اتفاق میافتد و مردم و نیز دستگاه رهبری میتوانند خوب و بد آن را با چشمان باز و غیر مسلحِ به عینکهای مخصوص ببینند. تردیدی نیست که آمریکا در دوران گذشته، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، مواضعی در برابر کشور ما داشته که قطعاً برای ملت ما آسیبزا بوده است. برخی از این مواضع مانند دخالت در کودتای 28 مرداد 1332مورد اذعان و اعتراف و حتی پوزشخواهی مقامات رسمی آمریکا -مانند خانم مادلین آلبرایت- نیز واقع شده است. اما این همهی واقعیتِ آمریکا و غرب نیست. واقعیتهای دیگری هم در جلوی چشمان ما و همه دنیا در آمریکا اتفاق میافتد که هم برای مردم ما و هم برای دستگاه رهبری میتواند درسآموز باشد. به طور مثال، همین روزها که فردی ماجراجو به نام دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا شده است میبینیم که او برای تحقق وعدههای انتخاباتیاش فرمان میدهد شهروندان هفت کشور مسلمان وارد خاک آمریکا نشوند. ممکن است شعار انتخاباتی ترامپ معقول نباشد، اما این که وی خواسته است به وعدهای که داده، عمل کند، میتواند به خودی خود امر مثبتی تلقی شود. جالبتر این که، بعد از فرمان ترامپ بسیاری از مردم آمریکا در مخالفت با وی به خیابانها آمدند و با مسلمانان و ایرانیان همگرایی، و با رئیس جمهورشان مخالفت کردند. در اینجا هم صرف نظر از درستی یا نادرستی فرمان ترامپ و رفتار مردم آمریکا در مقابل او، یک موضوع بسیار جالب خودنمایی میکند و آن این که، مردم آمریکا آزادی دارند تا با فرمان شخصِ اولِ کشورشان به صورت علنی و با صدای رسا مخالفت کنند. آیا در جاهای دیگر مثل کشور ما هم چنین آزادیای وجود دارد؟ فی المَثَل مردم ایران میتوانند به نشانه مخالفت با سیاستهای مسئولانشان در قبال مسائلی چون فلسطین، لبنان و سوریه به صورت علنی در یک خیابان یا میدانی جمع شوند و حرفهایشان را مطرح کنند؟ یا فقط حق دارند برای اعلام "برائت از آمریکا" و شعار "مرگ بر آمریکا" و سوزاندن "پرچم آمریکا" جمع شوند؟ کاری که اگر مردم آمریکا با پرچم کشور ما یا با عکس رهبران ما انجام دهند – که البته هیچگاه نکردهاند- حتماً توهین به مقدسات تلقی میشود! نکته دیگری از واقعیتهای ملموس که همگان میتوانند آن را ببینند، مخالفتِ برخی از قُضاةِ آمریکا با دستور ترامپ و نقض آن است. این بدان معناست که قاضی و دستگاه قضا در آمریکا از نهاد قدرت استقلال دارد. آیا در کشور ما هم چنین است؟! در کشور ما مواردی هست که عکسش را به صورت بسیار آشکار نشان میدهد. به طور مثال، در چند سال قبل، با اشاره رهبری، قاضی مرتضوی مطبوعات کشور را به صورت فلهای به تعطیلی کشاند و بعد هم مسئولانشان را به اتهام همکاری با «دشمن» به پای میز محاکمه کشید. مورد دیگر که همین روزها اتفاق افتاد این بود که تعدادی از دانشمندان و نیز سیاستمداران آمریکایی، حتی از حزب جمهوریخواه که حزب رئیس جمهور آمریکاست، وی را به آشفتگی روانی متهم ساختند. به گزارش زیر که رسانههای خودی نیز منعکس کرده اند توجه فرمایید: یکی از سناتورهای دموکرات آمریکایی گفت: مسأله سلامت روانی رئیسجمهوری آمریکا نگرانیهایی را در میان همکاران جمهوریخواه او ایجاد کرده است. به نوشته روزنامه میرر، ال فرانکن، سناتور دموکرات آمریکایی بر این باور است که رهبر آمریکا از اختلالات بهداشت روانی رنج می برد و مدعی شد که برخی از سیاستمداران از حزب رئیس جمهورِ جمهوریخواه آمریکا هم، چنین حسی دارند. سناتور ایالت «مینه سوتا» در مصاحبه با سی ان ان در پاسخ به پرسشی در باره اینکه آیا حقیقت دارد اعضای جمهوریخواه سنا نگران سلامت روانی ترامپ هستند یا خیر، گفت: برخی هستند، گرچه اکثریت آنها نیستند. او با اشاره به ادعاهای ترامپ در باره وقوع تقلب در انتخابات ریاست جمهوری نوامبر گذشته افزود: همه ما به این مظنون هستیم که .... او زیاد دروغ می گوید؛ چیزهایی میگوید که حقیقت ندارد. او سپس قسمتی از سخنان ترامپ که می گوید "سه تا پنج میلیون تن غیر قانونی رأی دادند" تکرار کرد و گفت: بیان چنین چیزی برای یک رئیس جمهور و یا یک انسان، عادی نیست. گرچه پیشتر افراد مختلف «سازگاری» ترامپ با کاخ سفید را زیر سؤال برده بودند اما این اولین بار است که یک سیاستمدار آشکارا سلامت روانی رئیس جمهوری آمریکا را زیر سؤال میبَرَد. بنابراین، در غرب و در آمریکا مردم، نخبگان، سیاستمداران و رسانهها آزادی دارند که به صورت عریان و آشکار سیاستها، فرمانها و سخنان شخصِ اولِ مملکت را به چالش بگیرند و همین تعاملِ درست مردم با نهاد قدرت است که بر قدرت مهار میزند و جلوی فساد و خودکامگی را میگیرد. در آمریکا نه تنها آمریکاییان میتوانند با سیاستهای شخص اول کشور مخالفت کنند بلکه حتی تبعهه یک کشور بیگانه و حتی متخاصم مثل ایران نیز میتواند در مجامع رسمی آمریکا علیه سیاستهای دولت آمریکا حرف بزند و مطلب بنویسد. نگارنده که در سال 88 برای گذراندن فرصت مطالعاتی به دانشگاه ویرجینیا رفته بود، در اوج مسائل هسته ای و مخالفتهای آمریکا و غرب با حق غنیسازی ایران، شاهد دفاع یک ایرانی از حق غنیسازی ایران در یک دانشگاه بزرگ و معتبر آمریکا بود. در این دانشگاه اعلام شده بود که یکی از استادان برجسته ایرانی به نام پرفسور روحی رمضانی که استاد بازنشسته علوم سیاسی آن دانشگاه بود در سالن آمفی تئاتر دانشگاه سخنرانی میکند. بنده حتی چند دقیقه زودتر از شروع برنامه به محل سالن رفتم، اما جایی برای نشستن نبود! سالن مملو بود از دانشجویان و استادان آن دانشگاه که برای شنیدن سخنرانی پرفسور رمضانی آمده بودند. من تصورم این بود که شاید این استاد بازنشسته میخواهد در مخالفت با سیاستهای دولت و نظام ایران سخنرانی کند! اما به عکس، ایشان از حق ایران برای غنیسازی به صورت مستدل دفاع کردند و بعد از سخنرانی هم توسط همه حضار، اعم از آمریکایی و غیر آمریکایی، مورد تشویق قرار گرفتند. همانجا بود که فهمیدم حکومت آمریکا گروههای خودجوش و ولایتمدار ما را ندارد که با شعارهایی نظیر «این همه لشکر آمده!» بیایند و جلسات سخنرانی را به تعطیلی بکشانند! به عنوان شاهد صدق این مطلب، گزارش یکی از خبرگزاری های ایرانی را در زیر بخوانید: رسانه آمریکایی المانیتور با اشاره به پافشاری ایران بر این نکته که غنی سازی در داخل خاک ایران بر اساس NPT حق مسلم و انکارناپذیر ایران است با وجود انکار این حق از سوی آمریکا نوشت: ریشه این اصرار و پافشاری ایران در سیاست خارجی مستقل ایران است. این رسانه به نقل از دکتر روحی رمضانی استاد بازنشسته امور دولتی و خارجی دانشگاه ویرجینیا که محققان آمریکایی از او به عنوان استاد بر جسته مسائل ایران یاد میکنند، مینویسد: علت پیشبرد چنین سیاستی از سوی ایران «استقلال» است. این استاد در این خصوص معتقد است: به نظر میرسد آنچه که تصمیمگیریها در سیاست خارجی ایران را پیش میبَرَد فرهنگ دیپلماتیک ایران است که در طول قرنها به خاطر تعاملات دیپلماتیک با کشورهای مختلف جهان به یک پختگی کامل رسیده است. به اعتقاد رمضانی، آمریکا باید در مذاکرات خواسته مذاکره کنندههای ایرانی را مد نظر قرار دهد زیرا این استقلالطلبی ریشه در قرنها تاریخ ایرانی و شیعیِ ایرانیها دارد. در ادامه مطلب آمده است، با تمام تأثیراتی که فرهنگ غرب در ایران داشته است اما جوهره و تفکر اصلی فرهنگ ایران را فرهنگ شیعی و ایرانی تشکیل میدهد که در سال 1979 بعد از انقلاب اسلامی هم آیت الله روح الله خمینی استقلال را محور اصلی نظام ایران قرار داد و هویت ایرانی را در این استقلال نهادینه کرد به طوری که ایران در دهههای گذشته با هرگونه زورگویی قدرتهای بین المللی در امور سیاسی و روند تصمیمگیری در عرصه بین المللی مقابله کرده است. در پایان، این استاد برجسته دانشگاه با اشاره به استقلال ایران در دهههای گذشته، خطاب به آمریکا و مذاکرهکنندگان با ایران گفته است: به نظر نمیرسد این سیاست و استقلالطلبی ایرانیها به این زودی تغییر کند. نتیجه سخن آن که: اوّلاً، دشمنشناسی اگر تعبیر درستی هم باشد، باید در پی یک «شناخت» باشد و نه ایجاد یک «ایسم». بنابراین، نباید «-شناسی» را به «-ایسم» تبدیل کنیم که اگر چنین کنیم به نتیجهای معکوس میرسیم، یعنی به جای «شناختی فرصتزا»، به «تجاهلی تهدیدزا» دچار میشویم؛ ثانیاً، اگر قرار باشد بین «-شناسی»هایمان با «-ایسم»هایمان رابطهای برقرار کنیم، منطق و خرد اقتضا میکند که «ایسم»هایمان را بر پایه «-شناسی»هایمان بنا کنیم و نه به عکس، که بخواهیم شناختمان را از طریق عینک ایسمهایمان به دست آوریم. اگر راه دوم را اختیار کنیم مثل این میماند که عینک سیاهی را به چشم زنیم و انتظار داشته باشیم به صورت خوب و درست و روشن و واضح ببینیم! و ناگوارتر این که، بخواهیم این شناختمان را محور «بصیرت» قرار دهیم و دیگران را نیز بدان ترغیب کنیم. خدایا! به ما بصیرتی عنایت کن که با چشمانی باز و بینا و بدون عینکهایی که دیگران برایمان ساخته و به تولید انبوه رسانده و میخواهند به چشمانمان بزنند، جهان و جهانیان را همانطور که هستند بشناسیم و اصل را بر ایجاد دوستی نهیم، و نه شعلهورتر ساختن شعلههای دشمنیهای گذشته. به امید حضرت دوست، که هر چه نهال دوستی است حاصل دستان دوستپرور اوست.
... ادامه دارد
[ یکشنبه 95/12/1 ] [ 7:50 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [
نظرات () ]
نقد قدرت (4) محمدکاظم شاکر استاد گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه علامه طباطبائی 22بهمن 1395 قسمت چهارم: نهاد قدرت و «جمهوری اسلامی ایران» امروز 22بهمن 1395 است. 38 سال از 22 بهمن 1357 گذشت و «جمهوری اسلامی ایران» نیز در آستانه 38 سالگی قرار گرفت. ناسازگاری اکثریت مردم در سال 57 با شاه ایران که حکومتی «مادام العمر» برای «خودش» و «موروثی» برای «پسرش» تهیه دیده بود، به اوج خود رسید و در نهایت، انقلاب مردم ایران با سقوط ارکان نظام ستمشاهی به پیروزی رسید. اما آیا ملت ایران به همه یا بیشتر خواستههایی که به خاطر آن متحمّل ضررهای بیشمار مادی و معنوی و جسمی و جانی شدند، رسیدند؟ مناسب است همه کسانی که در انقلاب 57 بودهاند، یک بار دیگر اصلیترین شعارهای انقلاب خود را مرور کنند تا ببینند چه چیزهایی را از دست دادند و چه چیزهایی را به دست آوردند. باید گفت مهم ترین دستاورد انقلاب 57 از نظر سیاسی، تغییر حاکمیت از نظام «شاهنشاهی» به نظام «جمهوری اسلامی» بوده است. در این نوشته میخواهیم رابطه نهاد رهبری و قدرت را با این دستاورد اصلی مورد بررسی قرار دهیم تا ببینیم چگونه میتوان از این دستاورد دفاع کرد و به عکس، چگونه ممکن است این دستاورد به نابودی کشیده شود. نهاد قدرت و رهبری کشور بیشتر از هر شخص و نهاد دیگری لازم است در این امر به بازنگری جدی بپردازد و نیک بنگرد که دستگاه قدرت قبل از انقلاب دچار چه آسیبهایی شده بود که مردم از دستش به تنگ آمده بودند و عاقبت جنازه او را به قبرستان تاریخ سپردند. در این نوشته میخواهیم به این سؤال پاسخ دهیم که رهبری چگونه باید عمل کند تا عنوان «رهبر جمهوری اسلامی ایران» شایسته او باشد. خوشبختانه برای رسیدن به این پاسخ، لازم نیست راه درازی را بپیماییم و حتی مباحث قرآنی و حدیثی را توشه راهمان کنیم. تنها کافی است ما و شما و دیگران، و مخصوصاً اصحاب «قدرت» بر سر سه کلمه تفاهم داشته باشیم. این سه عبارتند از: «جمهوری»، «اسلامی» و «ایران».
در این بخش، سؤال بسیار روشنی را مطرح میکنیم: منظور از «جمهور» چه کسانی هستند؟ آیا منظور از جمهور، تنها مسلمانانِ ایران هستند؟ آیا مراد از جمهور، تنها حزب اللهیهای ایران هستند که در بسیاری از اتفاقات به صورت خودجوش سبز میشوند و اجتماعات دیگران را که افکارشان را نمیپسندند به هم میزنند و گاهی برای گرم کردن بازار کساد و سرد سیاست، سفارتخانهای را به آتش میکشند و برخی کارهای غیر قانونی دیگر که در برخی موارد توسط نهادهای صاحب قدرت هم تأیید میشوند؟ آیا منظور از جمهور فقط متدیّنان هستند که ظهر و شب به مسجد میروند و بعد از نمازهای یومیه، چند مرگ و درود را نثار برخی افراد و کشورها میکنند تا دینشان با سیاستشان همآغوش شود و خدای ناکرده در شب اول قبر مؤاخذه نشوند که چرا دین را از سیاست جدا کرده بودند؟ یا این که، همه موارد فوق بخشی از جمهور هستند و منظور از جمهور، همه کسانی هستند که ایرانیاند و در ایران زندگی میکنند؟ به نظر ما، سخن اخیر تنها نظری است که مقرون به صحت است. اما چرا؟ مهم ترین نماد «جمهوریت»، برگزاری «انتخابات آزاد» با حضور همه گروههای اجتماعی است. جمهوری، بدون انتخاباتِ آزاد بیمعناست. وقتی ادعا میکنیم که حکومت ایران از نوع «جمهوری» است، باید نامزدهای انتخاباتی هم نمایانگر افکار «همه مردم» باشند، نه آن که گروه عظیمی از مردم با رد صلاحیت نامزدهایشان روبرو شوند. رهبر محترم کنونی باید بدانند که اگر انتخابات به گونهای برگزار شود که نامزدهای جمع زیادی از مردم توسط شورای نگهبان به صورت فلّهای رد صلاحیت شده باشند، ایشان دیگر نمیتوانند ادعا کنند که «رهبر جمهور» هستند، بلکه عملاً تنها رهبر آن دسته از مردم هستند که شورای نگهبان نامزدهایشان را تأیید فرمودهاند. در این صورت، ایشان نباید انتظار حضور حداکثری مردم را داشته باشند. انتخابات امر تعبّدی نیست که مردم برای ثواب بردن به پای صندوق رأی روند! مع الأسف، گاهی مشاهده میشود ولی فقیه و ولایتمداران محترم به مردم متدین چنین القا میکنند که رأی دادن یک تکلیف شرعی است تا نظام – که شخص ولی فقیه خود را مظهر آن میداند- تقویت شود! اما آیا این خندهآور -یا گریه آور!- نیست که بگویند به خاطر امر رهبری مردم «باید» در «انتخابات» شرکت کنند و «باید» به کسانی «رأی» بدهند که افکار آنها را قبول ندارند؟! روشن است با نظارتی (بخوانید دخالتی) که شورای نگهبان در سالهای اخیر بر انتخابات اِعمال کرده و نامش را «نظارت استصوابی» گذاشته، «ادعای جمهوریت» بیشتر به یک طنز بلکه شوخی و مزاح شباهت دارد تا یک واقعیت سیاسی برای استیفای حقوق اساسی ملت. به طور مثال،وقتی شورای نگهبان در انتخابات سال 92، با رد صلاحیت سیاستمدار با تجربه و آبدیدهای چون هاشمی رفسنجانی، مردم را از حق انتخابشان محروم کرد، چگونه میتوان حکومتمان را از نوع «جمهوری» بدانیم؟ یک سؤال دیگر هم میپرسیم: آیا این که قانون اساسی در اصل 177گفته است «جمهوریت» قابل تغییر نیست، آیا منظور قانون اساسی فقط واژه جمهوری است یا «محتوایش» را هم شامل میشود؟! در جواب باید گفت چنانچه بتوان فرد زشتی را صرفاً با موسوم ساختنش با نام «زیبا» چهره اش را نیز زیبا کرد، جمهوری را هم میتوان صرفاً با حفظ نامش حفظ کرد! سیاستهایی که در سالهای اخیر در برگزاری انواع انتخابات اِعمال شده و مستمِرّاً فضا را برای «انتخاب شدن» افراد با دیدگاههای متفاوت، تنگتر کرده و میکند، آتشی است بر خرمن جمهوریت که با هیچ آبی نمیتوان آن را خاموش کرد. با این روش فعلی شورای نگهبان، وقتی رهبر محترم میفرمایند «مردم بروند در انتخابات شرکت کنند»، معنایش این است که بسیاری از مردم باید بروند تعبّداً و احتمالاً به خاطر خدا و ثواب اخروی به گزینه هایی رأی بدهند که قبلاً آقای احمد جنتی و چند نفر دیگر در شورای نگهبان، زحمت اصلی انتخابشان را کشیدهاند! گاهی احساس میشود که برخی آقایان انتخابات را با «بیعت» اشتباه گرفتهاند. در حالی که، وقتی مردم برای انتخابات به پای صندوق میروند باید نامزدی باشد که او را قبول داشته باشند. مگر انتخابات امر دستوری یا تعبُّدی است؟
مراد از «اسلام» و «اسلامی» چیست؟ چه کسی یا کسانی تعیین میکنند که چه چیزی اسلامی است و چه چیزی اسلامی نیست؟ اگر فرض بگیریم اسلام، همان باشد که اکثریت فقهای شورای نگهبان میفهمند، در این صورت، چنانچه فقهای کنونی جایشان را به فقهای مخالفشان بدهند، لازمهاش این است که اسلام نیز عوض شود! همینطور، چنانچه فرض بگیریم اسلام و اسلامی همان باشد که رهبر میفهمد، در این صورت نیز وقتی رهبر فعلی جایش را به رهبر بعدی بدهد که دیدگاهش با دیدگاه او مخالف است، باید اسلام نیز تغییر کند! در حالی که نمی توان گفت اسلام جامع نقیضین است. بنابراین هر یک از این دیدگاهها فهم خاص از حکم یا احکام اسلام است. در نتیجه، مسلّماً نمی توان در مسائل اختلافی دیدگاه خاصی را عین اسلام دانست، حتی اگر آن دیدگاه از آنِ رهبر نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. از آنجا که حکومت میخواهد کل جامعه را وادار به امری کند که به نظرش «اسلامی» است، نباید تنها نظر خود یا افراد وابسته به حکومت را ملاک قرار دهد. بلکه باید مطابق با نظری عمل کند که کمترین تکلیف و محدودیت را برای جامعه و مردم داشته باشد. به بیان دیگر، در این گونه موارد باید اسلام و «اسلامی» را با نظر «مُوَسَّع» دید. فِی المَثَل، چنانچه برخی از فقها هرگونه موسیقیای را حرام بدانند و شماری از آنها تنها پارهای از انواع موسیقی را حرام بدانند و گروه سومی، اصلاً موسیقی را حرام ندانند، حکومت باید نظر اخیر که مُوَسَّعترین نظر است ملاک عمل خود قرار دهد. در این صورت نباید به فلان امام جمعه اجازه دهد با سوء استفاده از قدرت خود، مردم یک استان را از حق برگزاری کنسرت و حق شرکت در کنسرت محروم کند. بنابراین، تنگ کردن دایره اسلام و اسلامی به اندیشههای افرادی چون «فقهای شورای نگهبان» یکی از بزرگ ترین جفاها به دین خداست. اسلام فراتر از نظر اشخاص است؛ حتی اگر آن اشخاص اعضای شورای نگهبان یا رئیس دستگاه قضا یا رهبری باشد. همان طور که دیدگاههای ایشان عین «جمهور» و «جمهوری» نیست، دیدگاههای فقهی و اعتقادیشان نیز نباید ملاک «اسلام» و «اسلامی» باشد.
تعریف «ایران» از آن دو واژه دیگر هم آسانتر است. محدوده ایران برای همه کسانی که در ایران زندگی کرده یا میکنند یا کتابهای اولیه جغرافیا و نقشههای ایران را دیده باشند، کاملاً شناخته شده است. ایران کشوری است که یک سمتش خلیج فارس و سمت دیگرش دریای خزر است؛ یک طرفش خوزستان و طرف دیگرش آذربایجان و کردستان است؛ یک سویش گلستان و خراسان و سیستان و بلوچستان و سوی دیگرش کرمانشاه و اردبیل و ایلام است. بنابراین، بسیار روشن است که فیالمثل، «یمن» جزو ایران نیست! «بحرین» هم گرچه قبلاً جزو ایران بوده اما الان جزو ایران نیست! «سوریه» و «لبنان» و «فلسطین» هم جزو ایران نبوده و نیستند! «عراق» هم بخشی از خاک ما نیست بلکه کشوری است که در جنگ 1000 میلیارد دلار به ما خسارت زده که باید از او بگیریم!کشورهای دیگری چون «بوسنی و هرزگوین»، «نیکاراگوئه»، «غنا»، «سیرالئون» و بقیه شُرَکا هم به طریق اولی جزو کشور ایران به شمار نمیآیند! حریم معنوی اهل بیت گرچه برای همه ما علاقمندان به آن بزرگواران محترم است اما خاک مقابر مطهرشان که در سوریه و عراق و عربستان قرار دارند بخشی از خاک کشور ایران محسوب نمیشود. بنابراین، مسئولان جمهوری اسلامی، حتی عالیترین مقام کشور، تنها و تنها مسئولان ایران هستند و اگر قول بنیان گذار جمهوری اسلامی را میپسندند که فرمودند «به من خدمتگزار بگویید بهتر است تا رهبر بگویید»، این افراد تنها باید خدمتگزار ایران و ایرانیان باشند و لا غیر! بنابراین، اولاً، وصفی چون «ولی امر مسلمانان جهان» برای رهبر ایران، وصف درستی نیست. زیرا نه «جهان» مساوی ایران و نه «مسلمانان» مساوی با ایرانیان است، و ثانیاً، اموالی که متعلق به ملت ایران است نباید برای دیگران هزینه شود. امیدواریم که توانسته باشیم دایره «ایران»، «جمهوری» و «اسلامی» را روشن کرده باشیم. گرچه در این سالها برخی دایرهی امری که «مُضَیَّق» بوده، «مُوَسَّع» و دایرهی امری که باید «مُوَسَّع» باشد، «مُضَیَّق» کردهاند و در نتیجه، آن که دایرهاش تنگ است یعنی ایران، حکمش را به جاهای دیگر هم سرایت دادهاند و منابع مالی ایران را که باید خرج ایرانیان شود به سرزمینهای دیگر میبرند و سخاوتمندانه هزینه میکنند، در حالی که بخش عظیمی از مردم ایران در فقر و فلاکت و فحشای ناشی از فقر میسوزند. بر عکس، «جمهور» و «اسلام» را که باید مُوَسَّع ببینند، دایرهاش را چنان «تنگ» گرفتهاند که فقط خود و طرفدارانشان در آن جای میگیرند؛ در نتیجه، عدهای خودشان را مظهر «اسلام» و طرفدارانشان را مظهر «جمهور» میدانند و این مصیبت عظمایی است که ملت ایران اکنون بدان دچار شده است. در پایان، از صمیم قلب از خداوند بزرگ مسئلت میکنیم که به همه ما «بصیرتی» عنایت کند تا کمترین ثمرهاش این باشد که امر مُضَیَّق را مُوَسَّع و امر مُوَسَّع را مُضَیَّق نبینیم. برای یافتن چنین بصیرتی، به قول سهراب، چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید. پس هر کسی از خود شروع کند و این تغییر را در خود ایجاد نماید که قرآن هم میگوید: إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى? یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ؛خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! به امید او؛ که سرچشمه همه امیدهاست ... ادامه دارد [ یکشنبه 95/12/1 ] [ 7:45 عصر ] [ محمد کاظم شاکر ] [
نظرات () ]
|
||